آثار جامی

صفحه 67 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 ای که دیدی رخ آن دلبر پیمان شکنم یا رسیدی به سر کوی بت سیمتنم

2 چه شود گر بگذاری که به صدگونه نیاز چشم تو بوسه زنم در قدمت سرفکنم

3 گر مرا زهره آن نیست که بینم رخ او باری آن چشم که بیند رخ او بوسه زنم

4 ور به کویش نتوانم که برم ره باری سر بر آن پای که آنجا رسد ایثار کنم

1 گهر کز وصف آن لبهای شکرخند می ریزم نه گوهر بلکه شکر می فشانم قند می ریزم

2 دلم دریای خون آمد به رویش چشمم آن کشتی کش از ته می تراود خون دل هر چند می ریزم

3 نمی آید چو تو هر چند کاندر قالب فکرت ز جان مانند تو صد شکل بی مانند می ریزم

4 همه خوبان مرا فرزند و من آن مهربان پیرم که نقد دین و دل در پای هر فرزند می ریزم

1 چه حسن است این که گر هر دم رخت را صد نظر بینم هنوزم آرزو باشد که یک بار دگر بینم

2 چنین شوقی که من دارم چه تسکین یابد ار ناگه برون آیی و چون عمر عزیزت در گذر بینم

3 مگو در ماه و خور بین الله الله چون بود ممکن که تو پیش نظر باشی و من در ماه و خور بینم

4 به تاریکی هجرانم مکش ای غم دمی دیگر بود کز پرتو رخسارش این شب را سحر بینم

1 چو می دور ازان لعل میگون خورم حریفان می لعل و من خون خورم

2 شدم ناتوان از غمش وین زمان خورم غم که دیگر غمش چون خورم

3 مده عشوه گو کز غمش بی خودم من از باده مستم چه افیون خورم

4 حریفان کم می گرفتند و من به یاد لبش هر دم افزون خورم

1 جدا ز لاله رخ خود بهار را چه کنم هزار داغ به دل لاله زار را چه کنم

2 ز خون دیده کنارم پر است بی لب یار کنار کشت و لب جویبار را چه کنم

3 گرفتم آنکه کنم دیده را به گل مشغول درون جان و دل این خار خار را چه کنم

4 به طوف باغ غم روز را برم بیرون بلا و محنت شبهای تار را چه کنم

1 ندارم وقت گل طاقت که بی تو روی گل بینم همه دامان گل چینند و من دامان ز گل چینم

2 نشسته دوستان در پای گل من هم هوس دارم که در پای گلی بنشانمت پیش تو بنشینم

3 همی روبم به مژگان راه تو باشد هواخواهی پس از خواب اجل زین خاک سازد خشت بالینم

4 زکات حسن خود گویند می بخشی به مسکینان ببخشا اندکی جانا که من بسیار مسکینم

1 غم رخم زرد می کند چه کنم نفسم سرد می کند چه کنم

2 همچو اختر شراره آه مرا آسمان گرد می کند چه کنم

3 شد تنم خاک و تند باد فراق خاک را گرد می کند چه کنم

4 می دهد جان دلم ز مستی عشق می جوانمرد می کند چه کنم

1 من آن نیم که زبان را به هرزه آلایم به مدح و ذم خسان نوک خامه فرسایم

2 حدیث سفله خزف، عقد گوهر است سخن زهی سفه که من این را به آن بیارایم

3 به ژاژ خاییم از دست رفت مایه عمر کنون ز حسرت آن پشت دست می خایم

4 ز شعر شعر کزین پیش بافتم امروز جز آب دیده و خون جگر نپالایم

1 از هر که نامت ای بت غماز بشنوم خواهم که بازگوید تا باز بشنوم

2 صد ره حکایت تو به پایان اگر رسد خواهم که بار دیگر از آغاز بشنوم

3 تعلیم غمزه تو بود هر کجا که من قانون سحر و قاعده ناز بشنوم

4 هر شب به پای روزن و بام تو جا کنم باشد که چون سخن کنی آواز بشنوم

1 ای ز خورشید رخت تا ماه بعد المشرقین اهل بینش را تماشای جمالت فرض عین

2 روی تو چون مه عیان سر دهانت بس نهان در میان این و آن موی میانت بین بین

3 سبحه در گردن عصا در کف مصلا بر کتف پای تا سر شیخ شهرت جوی ما شید است و شین

4 استخوانم شد ز غم صد پاره و هر پاره ای زان مقامر پیشه دارد داغهای چون کعبتین

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی