1 ای که دیدی رخ آن دلبر پیمان شکنم یا رسیدی به سر کوی بت سیمتنم
2 چه شود گر بگذاری که به صدگونه نیاز چشم تو بوسه زنم در قدمت سرفکنم
3 گر مرا زهره آن نیست که بینم رخ او باری آن چشم که بیند رخ او بوسه زنم
4 ور به کویش نتوانم که برم ره باری سر بر آن پای که آنجا رسد ایثار کنم
1 گهر کز وصف آن لبهای شکرخند می ریزم نه گوهر بلکه شکر می فشانم قند می ریزم
2 دلم دریای خون آمد به رویش چشمم آن کشتی کش از ته می تراود خون دل هر چند می ریزم
3 نمی آید چو تو هر چند کاندر قالب فکرت ز جان مانند تو صد شکل بی مانند می ریزم
4 همه خوبان مرا فرزند و من آن مهربان پیرم که نقد دین و دل در پای هر فرزند می ریزم
1 چه حسن است این که گر هر دم رخت را صد نظر بینم هنوزم آرزو باشد که یک بار دگر بینم
2 چنین شوقی که من دارم چه تسکین یابد ار ناگه برون آیی و چون عمر عزیزت در گذر بینم
3 مگو در ماه و خور بین الله الله چون بود ممکن که تو پیش نظر باشی و من در ماه و خور بینم
4 به تاریکی هجرانم مکش ای غم دمی دیگر بود کز پرتو رخسارش این شب را سحر بینم
1 چو می دور ازان لعل میگون خورم حریفان می لعل و من خون خورم
2 شدم ناتوان از غمش وین زمان خورم غم که دیگر غمش چون خورم
3 مده عشوه گو کز غمش بی خودم من از باده مستم چه افیون خورم
4 حریفان کم می گرفتند و من به یاد لبش هر دم افزون خورم
1 جدا ز لاله رخ خود بهار را چه کنم هزار داغ به دل لاله زار را چه کنم
2 ز خون دیده کنارم پر است بی لب یار کنار کشت و لب جویبار را چه کنم
3 گرفتم آنکه کنم دیده را به گل مشغول درون جان و دل این خار خار را چه کنم
4 به طوف باغ غم روز را برم بیرون بلا و محنت شبهای تار را چه کنم
1 ندارم وقت گل طاقت که بی تو روی گل بینم همه دامان گل چینند و من دامان ز گل چینم
2 نشسته دوستان در پای گل من هم هوس دارم که در پای گلی بنشانمت پیش تو بنشینم
3 همی روبم به مژگان راه تو باشد هواخواهی پس از خواب اجل زین خاک سازد خشت بالینم
4 زکات حسن خود گویند می بخشی به مسکینان ببخشا اندکی جانا که من بسیار مسکینم
1 غم رخم زرد می کند چه کنم نفسم سرد می کند چه کنم
2 همچو اختر شراره آه مرا آسمان گرد می کند چه کنم
3 شد تنم خاک و تند باد فراق خاک را گرد می کند چه کنم
4 می دهد جان دلم ز مستی عشق می جوانمرد می کند چه کنم
1 من آن نیم که زبان را به هرزه آلایم به مدح و ذم خسان نوک خامه فرسایم
2 حدیث سفله خزف، عقد گوهر است سخن زهی سفه که من این را به آن بیارایم
3 به ژاژ خاییم از دست رفت مایه عمر کنون ز حسرت آن پشت دست می خایم
4 ز شعر شعر کزین پیش بافتم امروز جز آب دیده و خون جگر نپالایم
1 از هر که نامت ای بت غماز بشنوم خواهم که بازگوید تا باز بشنوم
2 صد ره حکایت تو به پایان اگر رسد خواهم که بار دیگر از آغاز بشنوم
3 تعلیم غمزه تو بود هر کجا که من قانون سحر و قاعده ناز بشنوم
4 هر شب به پای روزن و بام تو جا کنم باشد که چون سخن کنی آواز بشنوم
1 ای ز خورشید رخت تا ماه بعد المشرقین اهل بینش را تماشای جمالت فرض عین
2 روی تو چون مه عیان سر دهانت بس نهان در میان این و آن موی میانت بین بین
3 سبحه در گردن عصا در کف مصلا بر کتف پای تا سر شیخ شهرت جوی ما شید است و شین
4 استخوانم شد ز غم صد پاره و هر پاره ای زان مقامر پیشه دارد داغهای چون کعبتین