1 ای کرده بر هلاک من از اهل عشق نص جان در تنم ز شوق تو کالطیر فی القفص
2 بس دلکش است قصه خوبان و زان میان تو یوسفی و قصه تو احسن القصص
3 گر صاحب فصوص بدیدی لب تو را در حکمت مسیح نوشتی هزار فص
4 بی نسبت است بحث مساوات با سگت کس نیست بر در تو ازو مطلقا اخص
1 دل به زمین بوس درت شد مثل وفقه الله لخیر العمل
2 زان همه شادی که به دل داشت جای شد غم و اندوه تو نعم البدل
3 بوسه ای از لعل تو کردم سوال چند تعلل بعسی و لعل
4 بوسه گرفتم که نه حد من است یک دو سه دشنام بده لااقل
1 ای خرم از هوای رخت نوبهار عشق در هر دلی ز تازه گلت خار خار عشق
2 هر چند سرخوشی ز می حسن یاد کن ما را که جان رسید به لب در خمار عشق
3 محمل همین به سینه ویران ما گشاد هر کاروان غم که رسید از دیار عشق
4 فرقی میان عارف و عابد نهاده اند این خوش به عشق کار بود وان به کار عشق
1 لعل جانبخش تو لا یبخل فیما یسال چشم خون ریز تو لایسال عما یفعل
2 بعد عمری لبت ار وعده کامی دهدم غمزه شوخ تو گوید ز کمین لاتعجل
3 قصد تو غایت جور است و جفا با چو منی غیر هذا بک یا غایة قصدی اجمل
4 بود صد نخل هوس بیخ فرو برده به دل صرصر عشق تو کرد آن همه را مستاصل
1 هودج کیست بر این ناقه زرین خلخال کش فتاده ست دو صد قافله جان در دنبال
2 هودج آن که اگر برفکند طرف نقاب کوه و وادی شود از نور رخش مالامال
3 یاد روزی که پی محمل او می رفتم بانگ زد بر سگ دنباله دو خود که تعال
4 پیش رفتم به غلط و او ز کرم خنده زنان گفت کای عاشق شوریده ماکیف الحال
1 نوید آمدنت می دهند هر روزم تو فارغی و من از انتظار می سوزم
2 چراغ عیش من از تندباد هجر تو مرد بیا بیا که ز شمع رخت برافروزم
3 به سوزن مژه زان رشته می کشم از اشک که دیده روز ملاقات در رخت دوزم
4 شبم ز وصل تو چون روز اگر نخواهد شد ز هجر تو نشود کاشکی چو شب روزم
1 بنمای ساعد ز آستین آن دم که خواهی بسملم چون خواهیم خون ریختن باری به دست آور دلم
2 فارغ دلان را ده فروغ ای شمع مجلس بعد ازین کین شعله های آه بس شبها چرا محفلم
3 جان مرغ طرف بام تو من می طپم بر خاک ره عیسی دمی کو تا کند مرغی دگر ز آب و گلم
4 تو بار ره بستی و دل خود را ز طرف محملت ناله کنان آویخته یعنی درای محملم
1 آن دو رخ را جامع آیات زیبایی شناس خوبرویان کرده زانجا آیت حسن اقتباس
2 حال چاک سینه کاندر خرقه می دارم نهان فاش خواهم گفت ازین پس چند پیچم در لباس
3 پاس انفاس است می گویند شرط راه عشق جان فدای راهدانی کین نفس را داشت پاس
4 مزرع عمر مرا شد گوییا وقت درو کز خیال ابرویت خم گشت قد من چو داس
1 گر دهد بوی صحبت تو نسیم نکنم یاد خلد و ذکر نعیم
2 چون منجم خط تو دید سترد رقم مه ز صفحه تقویم
3 چند پرسیم نرخ گوهر وصل کرده از اشک آستین پرسیم
4 گر گشایی به حرف میم دهان جوشد آب بقا ز چشمه میم
1 چشم تو صاد است و سر زلف دال با خود ازان هر دو مرا صد خیال
2 خواست مصور که کشد نقش تو چهره گشادی و کشید انفعال
3 هست دل سوخته پیش لبت تشنه لبی بر لب آب زلال
4 حال من از وصف جمالت نکوست گفتم و پیش تو نکووصف حال