1 شب علی موفق آن شه دین رفت در خواب سوی خلد برین
2 دید شخصی لطیف و پاک سرشت ایستاده به رهگذار بهشت
3 یک به یک را به چهره می نگرد ره رد و قبول می سپرد
4 سعدا را به خلد می خواند اشقیا را ز خلد می راند
1 پیر توحید شیخ محیی الدین آفتاب سپهر کشف و یقین
2 زانچه از ذوق خود بیان کرده ست در فتوحات مکی آورده ست
3 که ز مغرب چو آمدم به دمشق جیب جانم گرفت جذبه عشق
4 عشقم اندر دل آتشی افزود که بر آمد ز هستی من دود
1 وان دگر گر چه بود عشق مجاز رهزن عقل و دین او ز آغاز
2 عاقبت حرف عاریت بسترد ره به سر منزل حقیقت برد
3 میوه ای زان درخت چید و گذشت جرعه ای زان قدح چشید و گذشت
4 سخن خوب و نکته سره گفت عارفی کالمجاز قنطره گفت
1 از صف صوفیان سبک سیری در سیاحت گذشت بر دیری
2 دید آنجا یکی ز رهبانان لیک در کسوت مسلمانان
3 گفت کای کهنه پیر دیرانی چیست این کسوت مسلمانی
4 گفت عمریست تا مسلمانم دیده روشن به نور ایمانم
1 چون خلیل الله آن امام کرام یافت از حق مواید انعام
2 افسر دولتش نهاد به سر خلعت خلتش فکند به بر
3 شد پی رهروان صاحبدل بر دل پاک او صحف نازل
4 کثرت مالش از عدد بگذشت رمه و گله اش ز حد بگذشت
1 نوجوانی نخورده نشتر غم شد گرفتار عشق دختر عم
2 روز و شب در سرای عم می بود در مقام رضای عم می بود
3 دمبدم روی دخترش می دید میوه از باغ نوبرش می چید
4 بود شبها در آن نشیمن راز با شکنهای زلف او کجه باز
1 عاشق صدق جو چو دریابد ظلمت خود ز خود عنان تابد
2 روی جان آورد به قبله دوست نشود محتجب ز مغز به پوست
3 هر چه گوید برای او گوید هر چه جوید برای او جوید
4 همچو پروانه کو به مجلس جمع هستی خود فنا کند در شمع
1 آن یکی از حجاب پیچاپیچ غیر صورت دگر نبیند هیچ
2 ببرد حسن صورت از راهش نشود دل ز معنی آگاهش
3 اهل عالم همه درین کارند به حجاب صور گرفتارند
4 لیک باشد ز اختلاف صور روی هر یک به قبله گاه دگر
1 یک منک گوشت داد خواجه به زن کش بپز زود بهر طعمه من
2 گوشت را زن کباب کرد و بخورد خواجه چون گشت خواست عذر آورد
3 که هنوز آن ز دیگ بیرون بود که کمین کرد گربه و بربود
4 خواجه سنجید گربه را فی الحال نامد افزون ز گوشت یک مثقال
1 داد ذوالنون به بایزید پیام کای گرفته به خواب خوش آرام
2 سر برآور که وقت بیگه گشت پای در نه که کاروان بگذشت
3 بایزیدش جواب داد که مرد آن بود در سرای صلح و نبرد
4 که رود شب به خواب از همه پیش بامدادان رسد به منزل خویش