1 هر که را دیده نی به حق بیناست دیده او به دید حق نه سزاست
2 تا نگردد به حکم «بی یبصر» دیده تو به عین حق ناظر
3 نیست امکان جمال حق دیدن گل ز باغ شهود حق چیدن
4 چون تو سازی روان ز نافله ها به دیار قبول قافله ها
1 باز گردم به قصه دختر که شدش خون ز انتظار جگر
2 یار خفته به خواب و او بیدار چون شود از وصال برخوردار
3 دایه را گفت خواب او بگشای زنگ حرمان ز خاطرم بزدای
4 خفته مرده ست و عشق با مرده نیست جز کار جان افسرده
1 صرصر مرگ را ببین چه فن است سر شکن بیخ کن ثمر فکن است
2 شاخ پیوندها شکسته اوست بیخ امیدها گسسته اوست
3 وی فکنده ست ازین درخت بلند میوه نارسیده فرزند
4 چند کردن به حول و قوت فخر کثمود الذین جابوا الصخر
1 لقمه ماهی فنا ذوالنون سالی آمد به عزم حج بیرون
2 گفت دیدم که در میان طواف رفت نوری به آسمان ز مطاف
3 پشت خود را به خانه بنهادم واندر آن داد فکر می دادم
4 ناله ای ناگهم رسیده به گوش که برآمد ز من فغان و خروش
1 معتمر چون بدید صورت حال بر ضمیرش نشست گرد ملال
2 گام زد در ره پریشانی داد رخت خرد به حیرانی
3 کان همه نالش از زبان که بود وان همه سوزش از فغان که بود
4 چیست این ناله کیست نالنده باز در خامشی سگالنده
1 معتمر گفت آن منم اینک هر چه خواهی ضمان منم اینک
2 خواست چندان زر تمام عیار که مثاقیل آن رسد به هزار
3 بعد ازان نیز ده هزار درم سیم خالص نه بیش ازان و نه کم
4 جامگی صد ز بردهای یمن صد دیگر ازان فزون به ثمن
1 بعد شش سال معتمر یا هفت به سر روضه نبی می رفت
2 راه عمدا بر آن دیار افکند بر سر قبرشان گذار افکند
3 دید بر خاک آن دو اندهمند سر کشیده یکی درخت بلند
4 چون به عبرت نگاه کرد در آن دید خطهای سرخ و زرد بر آن
1 تحفه و شیخ در سخن بودند رازگوی نو و کهن بودند
2 تاجر دین و دل ز دست شده در لگدکوب غصه پست شده
3 ناگهانی ز در درون آمد سوی آن بندی زبون آمدی
4 شیخ را چون بدید خرم شد دلش از کار تحفه بی غم شد
1 هم ز وی آورند کز اصحاب دید شخصیتش بعد مرگ به خواب
2 که بسی شور و بی قراری داشت گریه و اضطراب و زاری داشت
3 گفت شیخا چه حالت است تو را که ز مردن ملالت است تو را
4 گویی از حال خود نه خرسندی که بدین عالم آرزومندی
1 هر که در زی پاک کیشان است به حدیث نبی از ایشان است
2 با تو گویم که زی ایشان چیست گر توانی به زی ایشان زیست
3 اتباع شریعت نبوی اقتدای طریق مصطفوی
4 تن به آداب او درآوردن دل به اخلاق او بپروردن