1 معتمر نام مهتری ز عرب رفت تا روضه نبی یک شب
2 رو در آن قبله دعا آورد ادب بندگی بجا آورد
3 ساخت بالین ز آستان نیاز گوش بنهاد بر نشیمن راز
4 ناگه آمد به گوشش آوازی که همی گفت غصه پردازی
1 معتمر چون بدید صورت حال بر ضمیرش نشست گرد ملال
2 گام زد در ره پریشانی داد رخت خرد به حیرانی
3 کان همه نالش از زبان که بود وان همه سوزش از فغان که بود
4 چیست این ناله کیست نالنده باز در خامشی سگالنده
1 آن بزرگ عرب چو این بشنید جانب او شدن غنیمت دید
2 تا شود واقف از حقیقت راز رفت آهسته از پی آواز
3 دید موزون جوانی افتاده روی زیبا به خاک بنهاده
4 قد ز نخل مدینه شیرین تر طره از عطر مکه مشکین تر
1 روزی از روزها به کسب ثواب رو نهادم به مسجد احزاب
2 روی در قبله وفا کردم حق مسجد که بود ادا کردم
3 بستم از جان نماز را احرام کردم اندر مقام صدق قیام
4 پشت خود در رکوع خم دادم سجده گاه از دو دیده نم دادم
1 شد خروشان به دلخراش آواز غزل سینه سوز کرد آغاز
2 کای ز من دور رفته صد منزل کرده منزل چو جانم اندر دل
3 گر چه راه فراق می سپری سوی خونین دلان نمی گذری
4 مانده دور از در تو آب و گلم بر رخ توست چشم جان و دلم
1 خسرو صبح چون علم بر زد لشکر شام را به هم بر زد
2 هر دو کردند ازان حرم به شتاب چاره جو رو به مسجد احزاب
3 تا به پیشین قدم بیفشردند در طلب روز را به سر بردند
4 ناگه از ره نسیم یار رسید آن گروه زن آمدند پدید
1 معتمر گفت با وی از دل پاک کای عیینه مباش اندهناک
2 کانچه دارم ز ملک و مال به کف گر چه اسباب حشمت است و شرف
3 همه صرف تو می کنم امروز تا شوی بر مراد خود فیروز
4 دست او را گرفت مشفق وار برد یکسر به مجلس انصار
1 این سخن گفت و از زمین برخاست غضب آمیز و خشمگین برخاست
2 چون درآمد به خانه ریا گفت کز چه رو خاطرت چنین آشفت
3 گفت از آن رو که جمعی از انصار به هوایت کشیده اند قطار
4 همه یکدل به دوستداری تو یکزبان بهر خواستگاری تو
1 معتمر گفت آن منم اینک هر چه خواهی ضمان منم اینک
2 خواست چندان زر تمام عیار که مثاقیل آن رسد به هزار
3 بعد ازان نیز ده هزار درم سیم خالص نه بیش ازان و نه کم
4 جامگی صد ز بردهای یمن صد دیگر ازان فزون به ثمن