نوبهاران خلیفه بغداد از جامی هفت اورنگ 48
1. نوبهاران خلیفه بغداد
بزم عشرت به طرف دجله نهاد
...
1. نوبهاران خلیفه بغداد
بزم عشرت به طرف دجله نهاد
...
1. نوجوانی نخورده نشتر غم
شد گرفتار عشق دختر عم
...
1. معتمر نام مهتری ز عرب
رفت تا روضه نبی یک شب
...
1. معتمر چون بدید صورت حال
بر ضمیرش نشست گرد ملال
...
1. آن بزرگ عرب چو این بشنید
جانب او شدن غنیمت دید
...
1. روزی از روزها به کسب ثواب
رو نهادم به مسجد احزاب
...
1. شد خروشان به دلخراش آواز
غزل سینه سوز کرد آغاز
...
1. خسرو صبح چون علم بر زد
لشکر شام را به هم بر زد
...
1. معتمر گفت با وی از دل پاک
کای عیینه مباش اندهناک
...
1. این سخن گفت و از زمین برخاست
غضب آمیز و خشمگین برخاست
...
1. معتمر گفت آن منم اینک
هر چه خواهی ضمان منم اینک
...