1 قطره چون آب شد به تابستان گشت آن آب سوی بحر روان
2 وز روانی خود به بحر رسید خویشتن را ورای بحر ندید
3 هستی خویش را در او گم ساخت هیچ چیزی بغیر او نشناخت
4 گاه او را عیان به صورت موج دید هم در حضیض و هم بر اوج
1 هست قول نبی که دنیی دون وانچه جز ذکر ایزد بیچون
2 داخل اوست جمله ملعونند وز نظرگاه قرب بیرونند
3 هر که پیوند ساخت با ملعون نیست او هم ز حکم لعن برون
4 لعن حق چیست گویمت مشروح کنم ابواب فهم آن مفتوح
1 از رخ شاهزاده گلخنیی یافت در دل ز مهر روشنیی
2 شد چو از ره سواره بگذشتی گلخنی در نظاره گم گشتی
3 چو در آمد ز درد عشق ز پای ساخت در تنگنای گلخن جای
4 چند گه شاهزاده ره پیمود گلخنی در نظاره گه ننمود
1 شاه کرمانی آن مطیع مطاع که به میدان عشق بود شجاع
2 هر شبی دیده پر نمک کردی جگر خود به آن نمک خوردی
3 ساختی آب دیده را نمک آب پاک شستی ز دیده سرمه خواب
4 بعد عمری که چشم او نغنود یک شبی خواب راحتش بربود
1 معتمر نام مهتری ز عرب رفت تا روضه نبی یک شب
2 رو در آن قبله دعا آورد ادب بندگی بجا آورد
3 ساخت بالین ز آستان نیاز گوش بنهاد بر نشیمن راز
4 ناگه آمد به گوشش آوازی که همی گفت غصه پردازی
1 معنی حیرت ار شود مقسوم غیر محمود نیست یا مذموم
2 آنست مذموم کز شکوک و شبه بسته گردد به سوی مقصد ره
3 هست در راه سعی و کوی طلب شرط اول تعین مطلب
4 وجهه قصد ناشده ممتاز طایر سعی چون کند پرواز
1 وان دگر گر چه عاشق صور است لیک معشوقش از صور دگر است
2 حسن معنیست دیده در صورت چشم ازان دوخته ست بر صورت
3 هست در دیده حسن معنی خام نیست بی صورتش ز معنی کام
4 سوی صورت نظر نکرده نخست نیست در دید حسن معنی جست
1 شمس تبریز دید کاوحد دین کرده نظاره بتان آیین
2 در دمشق از هوای غمزه زنان گرد هنگامه هاست طوف کنان
3 سر بدو برده آشکار و نهفت گفت ای شیخ در چه کاری گفت
4 چشمه آفتاب می بینم لیک در طشت آب می بینم
1 عشق مجنون بدین مقام رسید از تک و پوی و گفت و گوی رهید
2 داد با خود ترانه ای نو ساز عشقبازی به عشق کرد آغاز
3 آستین زد به هر نو و کهنی داد دامن به چنگ خاربنی
4 از درون نرم خارپشت آیین وز برون با کسان درشت آیین
1 پدر این قصه از زبان پسر چون نیوشید گفت جان پدر
2 نیست پوشیده پیش اهل ادب که بود ریش پر به عرف عرب
3 لیک آن پر که مرغ حسن و جمال زند از وی سوی عدم پر و بال
4 گر چه خیزد همین ز روی و ذقن رود از وی لطافت همه تن