1 عشق هر چند بین بین آمد میل و جذبی ز جانبین آمد
2 لیک عشق حق است اصل در آن پرتو آن فتاده بر دگران
3 تا بر اهل طلب خدای مجید متجلی نشد به اسم مرید
4 به ارادت نشد کسی موصوف به محبت نشد کسی معروف
1 آن یکی در مجالی اشیا به صفت های حق بود بینا
2 هر چه بیند به معنی صفتی گردد او را سبیل معرفتی
3 صد هزار آینه ست در نظرش به صفات خدای راهبرش
4 گر چه برده ست ره به کشف صفات بی خبر باشد از تجلی ذات
1 یا بود عشق منتشی از ذات یا بود منبعث ز حسن صفات
2 یا ز افعال یا ز آثارش می شمر منحصر درین چارش
3 عشق ذات آن بود که باشد دل سوی حق خالی از غرض مایل
4 باز یابد ز خویشتن طلبی که نباشد معینش سببی
1 نوبهاران خلیفه بغداد بزم عشرت به طرف دجله نهاد
2 داشت در پرده شاهدی نوخیز در ترنم ز پسته شکر ریز
3 چون گرفتی چو زهره در بر چنگ چنگ زهره فتادی از آهنگ
4 با غلام خلیفه کز خوبی بود مهر سپهر محبوبی
1 عشق عاشق چو سر کشد به کمال شود از غیر عشق فارغ بال
2 عشق را قبله گاه خود سازد دل ز معشوق هم بپردازد
3 حب محبوب حب حب گردد آنچه لب بود لب لب گردد
4 غیر حب کس نماندش محبوب شود اندر شهود حب مغلوب
1 روزی آن نوجوان به عارف گفت کای شناسای رازهای نهفت
2 چون تو را دل اسیر معنی بود عشق معنی ز صورت اولی بود
3 حسن معنی نمی شود سپری عشق آن باشد از زوال بری
4 عشق تو چون فتاد در کم و کاست خاطر تو ز من رمیده چراست
1 سخن عارف ستوده سیر چون به اینجا رسید پیش پسر
2 گفت کای فهم را مهیا تو عشق من بود ازین قبل با تو
3 رخت آیینه مصفا بود زان جمال ازل هویدا بود
4 چشم من بود بر جمال ازل چون در آیینه ات فتاد خلل
1 پس پسر گفت ایهاالعارف از مقامات عاشقی واقف
2 چون به من میل باطن تو نماند پیش من ظاهر تو را چه نشاند
3 چون ز من دور می توانی زیست نزد من هر دم آمدن پی چیست
4 گفت عارف که ای جوان سلیم نیست دستور میهمان کریم
1 روش عارف نکو رفتار از مؤثر بود سوی آثار
2 چون دل او ز زنگ کثرت رست داد او را شهود وحدت دست
3 دید نور بسیط بی پایان منبسط بر حقایق اعیان
4 متنزل ز وحدت اطلاق متکثر ز انفس و آفاق
1 بوعلی رودباری آن شه دین خسرو بارگاه صدق و یقین
2 رفت روزی به جانب حمام تا سبک گردد از گرانی عام
3 دید از رقعه های گوناگون ژنده صوفیانه بر بیرون
4 یا رب این ژنده گفت کسوت کیست که درین راه جز به فاقه نزیست