1 گر چه آمد بسیط اصل کلام باشد آن را مراتب و اقسام
2 هست اصل بسیط آن ز صفات ز صفاتی که هست لازم ذات
3 حق تعالی حقایق اسرار چون کند بهر قایلان اظهار
4 صفتی را که هست مبداء آن کرده نامش کلام اهل لسان
1 بود جمله شئون حق ز ازل مندرج در تعین اول
2 همه بالذات متحد با هم همه در ضمن یکدگر مدغم
3 همه در ستر جمع متواری همه از فرق و حکم او عاری
4 در میانشان تعدد و تمییز خارجا منتفی و علما نیز
1 به رهی تیز می گذشت کسی دامنش را گرفت بوالهوسی
2 که روان باش نام خویش بگوی لقب باب و مام خویش بگوی
3 گفت روزی که زادم از مادر نام من قلتبان نهاد پدر
4 نام خود گفتمت تو هم به قیاس نام آن هر دو را ازین بشناس
1 گفت شاها چو فعل و نیت من هست بر وفق قابلیت من
2 قابلیت به جعل جاعل نیست فعل و فاعل خلاف قابل نیست
3 هر چه قابل به حسن استعداد خواست فاعل به غیر آنش نداد
4 چون شناسا شدم بدین معنی دستم از کار داشتن اولی
1 نبرد فعل را چه خیر و چه شر آنچه گفتم ز اختیار بدر
2 آن بود اختیار در هر کار که بود فاعل اندر آن مختار
3 معنی اختیار فاعل چیست آنکه فاعل چو فعل را نگریست
4 ایزد اندر دلش به فضل و رشاد درک خیریت وجود نهاد
1 گفت بر عارفان بود معلوم که شما حاکمید و من و محکوم
2 هر چه ظاهر ز زین و شین شماست موجب مقتضای عین شماست
3 هر چه عین شما تقاضا کرد فیض جود من آن هویدا کرد
4 زید چون بر لسان استعداد پیش جودم در سؤال گشاد
1 عارفی گفت هر که یارم شد خصم جان امیدوارم شد
2 جوهر من مناسب خود یافت رویم از حق به جانب خود تافت
3 مرد حق زان که را بتر داند که دلش را ز حق بگرداند
4 وان که با من ز دشمنی زد دم دوستدار من اوست در عالم
1 آدمی را همیشه معتقد است که مگر آفریده بهر خود است
2 هر چه او را فتد مناسب حال داندش از قبیل خیر و کمال
3 وانچه پنداردش منافی آن داردش از مقوله نقصان
4 لیکن این اعتقاد عین خطاست زانکه او آفریده بهر خداست
1 متقی نفس خویش را چو شناخت در شرورش وقایه حق ساخت
2 سپری شد به پیش حق که مدام دارد او را نگه ز تیر ملام
3 هر چه آمد ز جنس نقصان پیش داشت مسند به نفس ناقص خویش
4 گر چه در کیش صاحب تفرید آن تقاضا همی کند توحید
1 بود بیرون ز نشئه املاک که کنند این دقیقه را ادراک
2 لاجرم گاه خلقت آدم می زدند از غرور و دعوی دم
3 کای خدا با مسبحیم تو را سبحه خوانان مصلحیم چرا
4 ز آب و گل صورتی برانگیزی کاید از وی فساد و خونریزی