1 شاه دین شافعی مطلبی گفت عمری پی خدا طلبی
2 کرده ام طوف گرد درویشان نکته ای دو شنیده ام زیشان
3 هر دو پاکیزه و پسندیده به ترازوی عقل سنجیده
4 وقت را گفته اند تیغ بران که بود بی توقفی گذران
1 با هر که نشستی و نشد جمع دلت وز تو نرمید زحمت آب و گلت
2 زنهار ز صحبتش گریزان می باش ور نی نکنی روح عزیزان بحلت
3 از زمین و زمان برون بردت وز مکین و مکان برون بردت
4 از می عشق بیخودت سازد وز علایق مجردت سازد
1 آنچه کردم بیان درین گفتار نیست بر ذکر سر و جهر انکار
2 غیر ذکر خدا چه سر و چه جهر نیست دل را نصیب و جان را بهر
3 هست انکار من بر آنکه کسی سازد آن را وسیله هوسی
4 خویش را ز اهل حق کند به دروغ تا ستاند بهای تره و دوغ
1 می زند شیخ ما ز شور و شغب صیحه صبحگاه و هی هی شب
2 حزب اوراد صبح می خواند خویش را حزب حق همی داند
3 سر پر از کبر و دل پر از اعجاب روی در خلق و پشت بر محراب
4 صف زده گردش از خران گله ای درفکنده به شهر ولوله ای
1 ای ظهور تو با بطون دمساز وی بروز تو با کمون همراز
2 احدی لیک مرجع اعداد واحدی لیک مجمع اضداد
3 اولی و تو را بدایت نی آخری و تو را نهایت نی
4 ظاهری با کمال یکتایی باطنی با وفور پیدایی
1 ای دل و دیده خاک نعلینت رشته جان شراک نعلینت
2 شد ادیم رخم به خون جگری تا چو نعلین زیر پا سپری
3 بیدلی کرد در وفای تو سود که چو نعلین رخ به پای تو سود
4 خاک نعلینت ار نه دسترس است گردی از نعل مرکب تو بس است
1 دو سفیه زبان به هرزه گشای به تعصب شدند و هرزه درای
2 آن یکی رو به دیگری آورد گفت ای در نکال و خسران فرد
3 هر کجا در زمانه دشنامی رفته بر لفظ خاص یا عامی
4 یا نرفته ست لیک می شاید که کس از وی زبان بیالاید
1 حد انسان به مذهب عامه حیوانیست مستوی القامه
2 پهن ناخن برهنه پوست ز موی به دو پا رهسپر به خانه و کوی
3 هر که را بنگرند کاینسان است می برندش گمان که انسان است
4 وان که خود را گمان برد ز خواص می فزاید بر این معانی خاص
1 شاعری در سخنوری ساحر در فن مدح گستری ماهر
2 بهر شاهی لوای مدح افراخت پر صنایع قصیده ای پرداخت
3 مدح شاهان به عقل و شرع رواست زانکه شاهند و شاه ظل خداست
4 هست عاید به نزد صاحبدل مدحت ظل به مدح صاحب ظل
1 هیچ موجود نیست در عالم که شناسد حقیقت آدم
2 داند آدم حقیقت همه چیز عین حق را حقیقت همه نیز
3 بیند آن عین را به چشم عیان گشت ظاهر به صورت اعیان
4 غیر ازو در جهان نبیند هیچ آشکار و نهان نبیند هیچ