1 قال خیرالوری علیه سلام انما الناس هجع و نیام
2 فاذا جائهم و ان کرهوا سکرة الموت بعدها انتبهوا
3 آدمیزاده در مبادی حال پی نفس و هوا رود همه سال
4 غیر تن پروری ندارد خوی سوی دانشوری نیارد روی
1 داشت در ده مقام بیوه زنی تازه رویی و نازنین بدنی
2 بود در کنج خانه مالامال یک دو خم روغنش چو آب زلال
3 روزی افتاد حاجتش که به شهر برد آن وز بهاش گیرد بهر
4 کرد ازان پر دو خیک و بر خر بست جست بالا و در میانه نشست
1 حسرت از جان او برآرد دود وان زمان حسرتش ندارد سود
2 بس که ریزد ز دیده اشک ندم غرق گردد ز فرق تا به قدم
3 و آب چشمش شود در آن شیون آتشش را به خاصیت روغن
4 کاش این گریه پیش ازین کردی غم این کار پیش ازین خوردی
1 ای به مهد بدن چو طفل صغیر مانده در دست خواب غفلت اسیر
2 پیش ازان کت اجل کند بیدار گر نمردی ز خواب سر بردار
3 چون در مدح عاشقان سفتند تتجافی جنوبهم گفتند
4 چه نهی تن به بستر و بالشت سر برآور که زشت باشد زشت
1 پاسخش داد کای سلیم القلب کرده دهر از تو فهم و دانش سلب
2 بلکه هرگزتو را نبوده ست آن کز تو گویم کس ربوده ست آن
3 سالها شد که راکب اویی قصه او ز من چه می جویی
4 به گزافی که بر زبان دو سه یار راندم از بهر گرمی بازار
1 گوش بر مدح مدح گو کم نه بلکه احث التراب فی وجهه
2 مدح گوی تو در برابر تو خاک ادبار ریخت بر سر تو
3 هر چه بر تو ز نفس شورانگیز ریخت بردار و بر رخ او ریز
4 پیش خیر بشر نکو سیری کرد روزی ستایش دگری
1 پور عبدالملک به نام هشام در حرم بود با اهالی شام
2 می زد اندر طواف کعبه قدم لیکن از ازدحام اهل حرم
3 استلام حجر ندادش دست بهره نظاره گوشه ای بنشست
4 ناگهان نخبه نبی و ولی زین عباد بن حسین علی
1 چون هشام آن قصیده غرا که فرزدق همی نمود انشا
2 کرد از آغاز تا به آخر گوش خونش اندر رگ از غضب زد جوش
3 بر فرزدق گرفت حالی دق همچو بر مرغ بینوا عقعق
4 ساخت در چشم شامیان خوارش حبس فرمود بهر آن کارش
1 قصه مدح بوفراس رشید چون بدان شاه حق شناس رسید
2 از درم بهر آن نکو گفتار کرد حالی روان ده و دو هزار
3 بوفراس آن درم نکرد قبول گفت مقصود من خدا و رسول
4 بود ازان مدح نی نوال و عطا زانکه عمر شریف را ز خطا