1 حذر از صوفیان شهر و دیار همه نا مردم اند و مردمخوار
2 هر چه دادی به دستشان خوردند هر چه آمد ز دستشان کردند
3 کارشان غیر خواب و خوردن نی هیچ شان فکر روز مردن نی
4 ذکرشان صرف بهر سفره و آش فکرشان صرف در وجوه معاش
1 سائلی گفت با کسی به عجب با فلانت چه نسبت است و نسب
2 گفت او ترک هست من تاجیک لیک داریم خویشی نزدیک
3 دارد او پر درختها باغی بر یکی کرده آشیان زاغی
4 هر گه آن زاغ می کشد آوا آید آوای او بدین مأوا
1 چون یکی لحظه گفت و گو کردند هر فتوحی که بود آوردند
2 شیخ مالید دست و پیش نشست برد اول به نان و حلوا دست
3 پاره ای خورد و پاره ای بگذاشت پاره ای بخش غایبان برداشت
4 نقل و خرما به دست خود سره کرد نامزد از برای شبچره کرد
1 با پسر گفت لولیی در ده نیست چیزی ز نان گندم به
2 گفت هرگز تو خورده ای بابا گفت من خود نخورده ام اما
3 بود جدی مرا کهنسالی یافته از زمانه اقبالی
4 دیده بود او کسی حوالی شهر که گرفتی ز نان گندم بهر
1 به سخن شیخ روز را گذراند به حیل شام را به چاشت رساند
2 وان حوایج که نقد گنجینه بود ز آیندگان پیشینه
3 حاضر آورد یک دو کاسه طعام داشت محسوب در وظیفه شام
4 چون شد آن آش و ماش و خورده روان برگرفتند کاسه ها ز میان
1 عربی را که بود ساکن بر جانب ری فتاد رای سفر
2 دید پیش دکانچه طباخ چرب رودی، نفیر زد گستاخ
3 به تعجب که یا عجم ماذا خذ فلوسا و اعطنی هذا
4 فلس ازو بستد و به جای نهاد یک بدستی ازان به دستش داد
1 خواب مرگ و حیات بیداریست صلح مرگ از حیات بیزاریست
2 می گریزی ز زخم نشتر مرگ چه کنی روی در برادر مرگ
3 خواب دزدیست زندگانی کاه نقد خود را ز دزد دار نگاه
4 مثلی روشن است بر که و مه که سپردن به دزد کالا به
1 روش سالکان که معنوی است گاه ایمان نه عیب شبروی است
2 ظلمات حجب گرفته تمام از یمین و یسار و خلف و امام
3 با وجود هزار راهنمای باشد انده فزای و محنت زای
4 بامدادان که سرزند ز زمین پرتو انکشاف صبح یقین
1 لیک چون نفحه ای ز حق گذرد گر چه غم کوهها بود برد
2 ان لله منزل البرکات فی احایین دهرکم نفحات
3 متعرض شوید آنها را قابل آن کنید جانها را
4 ای بسا نفحه آمد و تو به خواب بر مشامت زد و تو مست خراب
1 اصل جنات جنت الذات است عرضها الارض و السماوات است
2 ارض چه بود، حقایق اعیان مستقر در نشیمن امکان
3 آسمان چه صفات یا اسما متأثر ز حکم شان اشیا
4 بود اعیان باسرها و صفات مندمج در نخست رتبه ذات