قصه عاشقان خوش است بسی از جامی هفت اورنگ 166
1. قصه عاشقان خوش است بسی
سخن عشق دلکش است بسی
1. قصه عاشقان خوش است بسی
سخن عشق دلکش است بسی
1. شیخ مهنه که بود پیوسته
از من و مای خویشتن رسته
1. گر تو گویی که شیخ دین ز چه رو
لفظ ایشان وظیفه ساخت نه او
1. ور تو گویی که کاملان بسیار
ما و من آورند در گفتار
1. بلکه چون ابر بر سرت بارد
واندر آن تیرگیت نگذارد
1. زده اصحاب و خواجه حلقه به هم
چون نگین اند و حلقه در خاتم
1. خسروی را که بود فرزندان
وقت رفتن رسید ازین زندان
1. بنگر در نماز وقت عمل
که جماعت در او بود افضل
1. کهف اصحاب سعد دین و دول
منتهی در طریق علم و عمل
1. مرد باید که یار جوی بود
یار چون یافت یار شوی بود
1. خرسی از حرص طعمه بر لب رود
بهر ماهی گرفتن آمده بود
1. پیش ازین ذکر قاصد و نامه
زد به لوح بیان رقم خامه