1 زان سخن گوش کن جواب دگر که جز این نیست عین فعل و اثر
2 بلکه چون از تکرر اعمال اثری ماند در دل عمال
3 روز محشر به قدرت قادر در لباس صور شود ظاهر
4 نیست صورت بعینها معنی ره ز صورت بسی ست تا معنی
1 یاد کن آنکه در شب اسرا با حبیب خدا خلیل خدا
2 گفت: گوی از من ای رسول کرام امت خویش را ز بعد سلام
3 که بود پاک و خوش زمین بهشت لیکن آنجا کسی درخت نکشت
4 خاک او پاک و طیب افتاده لیک هست از درختها ساده
1 چون سوم رکن از ولایت جوع باشد اکنون بدان کنیم رجوع
2 جوع باشد غذای اهل صفا محنت و ابتلای کرم هوا
3 مرده ره راست جوع رأس المال زان کند اکتساب حسن مال
4 مصطفی گفت می رود شیطان همچو خون در مجاری انسان
1 مصطفی گفت هر که کرد انفاق ببرد مزد خویش یوم تلاق
2 مگر آن هرزه کار بی حاصل که کند سعی در عمارت گل
3 هر چه سازد در آب و خاک تلف نایدش زان به غیر باد به کف
4 گر تو گویی کسی که دسترسی یافت، سازد بنای خیر بسی
1 کل ما کان عندکم ینفد دام ما عنده الی السرمد
2 وضع آن اندر آب و گل نبود موضعش غیر جان و دل نبود
3 نشود حبه ای ازان ضایع روز محشر شود به او راجع
4 خانه تن خرابه ایست کهن لله و فی الهش عمارت کن
1 مصطفی گفت آدمیزاده که به خوردن حریص افتاده
2 باشدش چند لقمگک کافی که به ابقای او بود وافی
3 قامت او ازان بماند راست بهر طاعت به پا تواند خاست
4 لقمه را اولا مصغر کرد بعد ازان جمع قلتش آورد
1 خواجه را بین که از سحر تا شام دارد اندیشه شراب و طعام
2 شکم از خوشدلی و خوشحالی گاه پر می کند گهی خالی
3 فارغ از خلد و ایمن از دوزخ جای او مزبله ست یا مطبخ
4 کار او بهر نفس پروردن روز و شب ریدن است و یا خوردن
1 عارفی در طریق حق سندی گشت مهمان صاحب خردی
2 میزبان بهر خدمتش برخاست میهمانخانه را به خوان آراست
3 ساخت آراسته به رسم کرام خوان و خانه به گونه گونه طعام
4 صحن خانه شد از طبقها تنگ همه پر میوه های رنگارنگ
1 جوع آیین سالک راه است شیوه عارفان آگاه است
2 جوع سالک به اختیار بود جوع عارف به اضطرار بود
3 می نماید رونده مرتاض از مطاعم به قصد خویش اعراض
4 تا دلش خوی با خوشی نکند نفسش آهنگ سرکشی نکند
1 پی به مقصود کی برد سالک نا شده نفس خویش را هالک
2 دل چو در نفس و وایه او بست گشت ازان وایه پایه او پست
3 می خورد می چرد بهایم وار می برد می درد سبع کردار
4 بر رخش باب قرب مسدود است وز حریم حضور مطرود است