1 گشت پرباد مفسدی را بوق برد نفسش نفیر بر عیوق
2 شد پی میل خویش مکحله جوی کرد صحرا و دشت در تک و پوی
3 اشتری یافت ناگهان ماده بهر مقصود خویش آماده
4 خواست با او شود به زودی جفت اشتر از کار سرکشید و نخفت
1 آدمی ز اصل فطرت آمد صاف از صفا قابل همه اوصاف
2 هر صفت را که می شود طالب می شود بر نهاد او غالب
3 گر به خوی فرشته آرد روی زود گردد فرشته سیرت و خوی
4 ور زند فعل دیو از وی سر شود از فعل بد ز دیو بتر
1 مصطفی کش جوامع الکلم است که بدان سلک شرع منتظم است
2 بعد من کان مؤمنا بالله و بیوم ینال فیه جزاه
3 گوهر صدق بی تفاوت سفت فلیقل خیرا او لیصمت گفت
4 خیر گو خیر ور نه خامش کن هر چه جز خیر ازان فرامش کن
1 قول صادر ز فاعل مختار چار نوع است گوش با من دار
2 یا بود خیر سامع و قاتل که ازان قرب حق شود حاصل
3 قائل از وی به رفعت درجات رسد و مستمع به فوز و نجات
4 همچو قول رسول یا اصحاب که گرفتند ازو طریق صواب
1 هر نفس نورسیده مهمانیست پاس او دار اگر تو را جانیست
2 واجب آمد به موجب اسلام حسب مقدور ضیف را اکرام
3 خاصه اکرام این گرامی ضیف که بود حیف غفلت از وی حیف
4 هست ضیفی ز فیض خانه غیب آمده خالی از نشانه غیب
1 چون سکندر به قصد آب حیات کرد عزم عبور بر ظلمات
2 بر زمینی رسید پهن و فراخ راند خیل و حشم در آن گستاخ
3 هر کجا می شد از یسار و یمین بود پر سنگریزه روی زمین
4 کرد روی سخن به سوی سپاه کای همه کرده گم ز ظلمت راه
1 چون رسید از خدا کتاب و رسول آن برد پیشرفت وین به قبول
2 نزدند از سر فساد و غلو کافران جز در عناد و عتو
3 و لقد جائهم من الانباء کذبوها و صدقوا الاهواء
4 نیست گفتند صدق این روشن پیش ما ان نظن الا الظن
1 گر تو گویی به حکم عقل روا نیست قلب حقایق اشیا
2 عرض آخر چه سان شود جوهر یا معانی بدل به ذات و صور
3 گویم این نیست از مقوله قلب تاتو نفیش کنی بزودی و سلب
4 بلکه چون بر حقیقت واحد در مراتب وجود شد وارد
1 یا جلی الظهور و الاشراق کیست جز تو در انفس و آفاق
2 لیس فی الکائنات غیرک شی انت شمس الضحی و غیرک فی
3 فی چه باشد به فارسی سایه سایه از روشنی برد مایه
4 سایه را در مواقع تعلیم ضؤ ثانی رقم زده ست حکیم
1 شاه این راه کز سر معنی بود ادعوا الی الله ش دعوی
2 یافت ادعو چو استناد به وی کرد قید علی بصیره ز پی
3 یعنی این دعوتم نه بر عمیاست بینم آن را که از خدا به خداست
4 بلکه مدعو وی است داعی نیز در هدی و ضلال ساعی نیز