1 بار دیگر چو برد حضرت شاه از خراسان سوی عراق سپاه
2 گفت من بعد شاه فرخنده به خراسان نمی رسد زنده
3 شاه آمد به تخت بار دگر مرد شهزاده پیشتر ز پدر
4 بعد ازو شاه سالهای دراز زیست بر تختگاه حشمت و ناز
1 سگکی می شد استخوان به دهان کرده ره بر کنار آب روان
2 بس که آن آب صاف و روشن بود عکس آن استخوان در آب نمود
3 برد بیچاره سگ گمان که مگر هست در آب استخوان دگر
4 لب چو بگشاد سوی آن به شتاب استخوانش از دهان فتاد در آب
1 گازری در در نواحی بغداد بود در کار گازری استاد
2 بر لب دجله گازری کردی روزی خود ز گازری خوردی
3 بر لب آب دایما می دید که کلنگی بزرگ می گردید
4 کرمکی چون ز آب بنمودی نول کردی دراز و بربودی
1 فرخ آن کس که وار خود بشناخت کار خود را به وار خود پرداخت
2 شد به حکمت بلند آوازه گام بیرون نزد ز اندازه
3 متقارب نهاد در ره گام متجانب ز طفره نظام
4 هر که زد طفره از سر صرفه تا به مقصد رسد به یک طرفه
1 به تمنای سیر و نیت گشت واعظی بر حدود غور گذشت
2 بامدادان به مسجدی برخاست بهر حضار مجلسی آراست
3 صفت کعبه و فضیلت حج به براهین بیان نمود و حجج
4 نکته ها گفت جمله عشق آمیز بیتها خواند جمله شوق انگیز
1 پهلوانی ز پر دلان عجم می زد اندر طواف کعبه قدم
2 دید گریان مخنثی بر خاک روی بنهاده پیرهن زده چاک
3 نوحه ای برگرفته عالم سوز کای گنه بخش معذرت آموز
4 از گنه گر چه کوه البرزم به کمال کرم بیامرزم
1 مرد غوری گرسنه و تشنه رمقی در تن از حیاتش نه
2 لنگ لنگان به خانه روی نهاد هر که پرسید ازو جوابش داد
3 که زدم گام تا توانستم بازگشتم همینکه دانستم
4 که به کعبه نمی رسم امروز تا به کعبه بسی رهست هنوز
1 کل من کان یوثر العزله حصل العزلت بلا مهله
2 چون بود عزلتت ز صحبت به پا ز صحبت به کنج عزلت نه
3 عزلت آمد کلید گنج شهود عزلت آمد علاج رنج وجود
4 اندر او عز و لت که متصل است آن لت نفس عز جان و دل است
1 عزلت سالکان بود به جسد عزلت عارفان به هوش و خرد
2 آن بود عزلت جسد که مدام بگسلی از همه چه خاص و چه عام
3 در بر اهل زمانه در بندی جا به جز کنج خانه نپسندی
4 پا نفرسایی از خروج و دخول لب نیالایی از کلام فضول
1 آن یکی از همه جهان بجهد تا ز آسیب گمرهان برهد
2 کند از نفع و ضرشان حذری تا نبیند ز شرشان شرری
3 رمد از خلق در سرار و جهار تا زید ایمن از شرار و شرار
4 ای بسا کس که خرمنی اندوخت جست ناگاه یک شرار و بسوخت