عزلت سالکان بود به جسد از جامی هفت اورنگ 107
1. عزلت سالکان بود به جسد
عزلت عارفان به هوش و خرد
...
1. عزلت سالکان بود به جسد
عزلت عارفان به هوش و خرد
...
1. آن یکی از همه جهان بجهد
تا ز آسیب گمرهان برهد
...
1. گفت روباه بچه با روباه
کای ز مکر سگان ده آگاه
...
1. وان دگر رخت و بار برده به غار
وز صغار و کبار کرده کنار
...
1. راهبی راه بی غبار گرفت
دامن کوه و کنج غار گرفت
...
1. هر که درویش ازو بود بیزار
کی ز درویش آید این کردار
...
1. آن که شرع خدای ازوست تباه
نیست گویا ز سر شرع آگاه
...
1. زاهدی می گذشت در راهی
فاسقی را بدید ناگاهی
...
1. وان دگر آن که صحبت مولا
کرد ایثار بر همه دنیا
...
1. کلکی بود عاشق گلکی
شوخکی مشکبار کاکلکی
...
1. قدوه عارفان به سر قدم
قطب حق صاحب فصوص حکم
...
1. چون نشستن خموش نتوانم
باری از خامشی سخن رانم
...