هر که را دل به عدل شد مایل از جامی هفت اورنگ 13
1. هر که را دل به عدل شد مایل
طمع از مال خلق گو بگسل
1. هر که را دل به عدل شد مایل
طمع از مال خلق گو بگسل
1. با پسر گفت یک شبی مأمون
کای در اقبال و بخت روزافزون
1. جامی اطناب در سخن نه سزاست
قصه کوتاه کن که وقت دعاست
1. ای کشیده به کلک وهم و خیال
حرف زاید به لوح دل همه سال
1. هر که حق داد نور معرفتش
کاین باین بود صفتش
1. ذکر گنج است و گنج پنهان به
جهد کن داد ذکر پنهان ده
1. حرفها را به وقت نطق و بیان
شفه آمد منصه اعلان
1. نیست لا اله الا الله
به حقیقت بجز سه حرف اله
1. معنی لااله الاالله
آن بود پیش عارف آگاه
1. می زند شیخ ما ز شور و شغب
صیحه صبحگاه و هی هی شب
1. مرده لوزینه پز چو از کینه
سازد از سیر حشو لوزینه
1. رقص ناقص به سوی نقص بود
جنبش کاملان نه رقص بود