1 دوربینان بارگاه الست بیش ازین پی نبرده اند که هست
2 ذات پاکش ز چونی و چندی هستی ساده از نشانمندی
3 در مکین و مکان چه فوق و چه تحت وحدتی ساذج است و هستی بحت
4 وحدتی گشته کثرتش طاری در همه ساری از همه عاری
1 جامی از گفتگو ببند زبان هیچ سودی ندیده چند زیان
2 پای کش در گلیم گوشه خویش دست بگشا به کسب توشه خویش
3 شیوه گوشه گیری از سر گیر گوشه دامن پیمبر گیر
4 روی دل در بقای سرمد باش نقد جان زیر پای احمد باش
1 ای به شاهی بلند آوازه کردی آیین خسروی تازه
2 دل تو نقد عدل راست محک نیست چون دال و لام ازو منفک
3 شد چو با عین عاطفت دل تو متصل عدل گشت حاصل تو
4 حق ز شاهان به غیر عدل نخواست آسمان و زمین به عدل بپاست
1 حرفها را به وقت نطق و بیان شفه آمد منصه اعلان
2 گر تأمل کنی درین کلمه بنگری حال حرفهاش همه
3 بی گمان دانمت به آن گروی که یکی نیست زان میان شفوی
4 مخرج حرفهاش جز شفه است نسبت آن سوی شفه سفه است
1 خواجه پاک دین پاک نفس روح الله روحه الاقدس
2 گفت عارف که در وفا فرد است کار خود بر نفس بنا کرده ست
3 هیچگه پیش و پس نمی نگرد نقد خود جز نفس نمی شمرد
4 ما مضی مات و المؤمل غیب نیست جز نقد وقتش اندر جیب
1 با پسر گفت یک شبی مأمون کای در اقبال و بخت روزافزون
2 چون رسد نوبت خلافت تو حرص دنیا مباد آفت تو
3 هر که را از خلیفگی خدای نشود سیر نفس بد فرمای
4 سیر مشکل شود ازان زر و سیم که کشد گه ز بیوه گه ز یتیم
1 حق چو داد از پی اطیعواالله به اطیعواالرسول ما را راه
2 حرف دیگر نزد به لوح بیان جز اولواالامر منکم از پی آن
3 چون اولواالامر ساخت پیرایه شرع و دین با نبی ست همسایه
4 بلکه حق راست سایه ممدود واندر آن سایه عالمی خوشنود
1 شد جوانی ز سالکان طریق با یکی پیرکار دیده رفیق
2 پیر چون آفتاب پرمایه وان جوان از قفاش چون سایه
3 می بریدند ره که ناگاهی گشت پیدا پر آب و گل راهی
4 پیر مستانه می نهاد قدم آن جوان از پی ایستاده دژم
1 هر که را دل به عدل شد مایل طمع از مال خلق گو بگسل
2 طمع و عدل آتش و آبند هر دو یکجا قرار کی یابند
3 چون بکوبد طمع در مسکن عدل بیرون گریزد از روزن
4 از طمع چون بود گدا را ننگ کی سزد شاه را به آن آهنگ
1 روزی از روزها کلیم خدا که زدی گام در حریم وفا
2 در شبانی به ره نهاد قدم بره ای کرد ناگه از رمه رم
3 بره هر سو دوان و او در پی کرد بسیار کوه و هامون طی
4 آخرش سست شد ز سختی رگ دست و پا سوده باز ماند ز تگ