1 معنی لااله الاالله آن بود پیش عارف آگاه
2 کانچه خوانند مشرکانش خدا گر چه باشد ز فرط جهل و عما
3 نیست آن در حقیقت الا حق که بود عین هستی مطلق
4 هر دو هستند فی الحقیقه یکی نیست قطعا درین دقیقه شکی
1 می زند شیخ ما ز شور و شغب صیحه صبحگاه و هی هی شب
2 حزب اوراد صبح می خواند خویش را حزب حق همی داند
3 سر پر از کبر و دل پر از اعجاب روی در خلق و پشت بر محراب
4 صف زده گردش از خران گله ای درفکنده به شهر ولوله ای
1 مرده لوزینه پز چو از کینه سازد از سیر حشو لوزینه
2 شکل لوزینه می زند فریاد هستم از سیر و بوی او آزاد
3 لیک حشوش به طعم گوید و بوی حشو لوزینه بین و حشو مگوی
4 چون معارف به آخر انجامد شیخ از گفت و گو بیارامد
1 رقص ناقص به سوی نقص بود جنبش کاملان نه رقص بود
2 می زند مرغ جانشان پر و بال تا رهد باز ازین حضیض وبال
3 گر چه هر روز یک صدا و ندا به هوای سماع جسته ز جا
4 آن یکی بر فلک کشیده ردی وان دگر رفته تا به تحت ثری
1 جغد مسکین نشسته پهلوی باز چون از آنجا دهندشان پرواز
2 باز سازد ز قصر شه خانه جغد پرد به کنج ویرانه
3 میل هر کس به سوی مسکن اوست روی هر مرغ در نشیمن اوست
4 جوان به وقتی که مصحلت بینند صوفیان از سماع بنشینند
1 وان دگر شیخ پیش خلق جهان کرده خود را علم به ذکر نهان
2 چشم پوشیده لب فرو بسته نفس از حرف و صوت بگسسته
3 پا به دامن کشیده سر در جیب یعنی افتاده ام به مکمن غیب
4 پشت و پایی بر این جهان زده ام خیمه بر اوج لامکان زده ام
1 روستایی ز دست باران جست رفت و در پای ناودان بنشست
2 ساده ای از تکاو عرصه غور کرد روزی به سوی شهر عبور
3 مانده و گرسنه ز راه تکاو بر کتف توبره به پا گرگاو
4 اوفتادش گذر به دکانی دید پر نان و نانخورش خوانی
1 آنچه کردم بیان درین گفتار نیست بر ذکر سر و جهر انکار
2 غیر ذکر خدا چه سر و چه جهر نیست دل را نصیب و جان را بهر
3 هست انکار من بر آنکه کسی سازد آن را وسیله هوسی
4 خویش را ز اهل حق کند به دروغ تا ستاند بهای تره و دوغ
1 آن زمان از ریا و عجب رهی که شوی پیر را رهین و رهی
2 هست در نفس دار و گیر بسی که نداند به غیر پیر کسی
3 نفس افعی و پیر خضر شعار کور می سازدش زمردوار
4 نفس دیو است و پیر نجم هدی رجم دیو است کار نجم بلی
1 با هر که نشستی و نشد جمع دلت وز تو نرمید زحمت آب و گلت
2 زنهار ز صحبتش گریزان می باش ور نی نکنی روح عزیزان بحلت
3 از زمین و زمان برون بردت وز مکین و مکان برون بردت
4 از می عشق بیخودت سازد وز علایق مجردت سازد