1 یکی تازه برنای نوخاسته به شاهانه خلعت تن آراسته
2 درآمد بر آزادمردی حکیم به خلوتسرای قناعت مقیم
3 حکیمش چو دید آنچنان بگذراند به بالا و بر صدر مجلس نشاند
4 چو برنا نوای سخن ساز کرد در گفت و گو پیش او باز کرد
1 ز هرمس که هر مس زر ناب کرد جهان پر گهرهای نایاب کرد
2 به ما درس حکمت چنین آمده ست سزاوار صد آفرین آمده ست
3 که ای مهبط فضل جان آفرین نمودار صنع جهان آفرین
4 به دانشوری شکر نعمت گزار گه شکر بر نعمت کردگار
1 یکی سفله با شکلی از طبع دور ز دیدار او چشم مردم نفور
2 ز زر بفت جامه تنش بهره مند به مصری عمامه سر او بلند
3 بیاراست بس دلگشا خانه ای به از غرفه حور کاشانه ای
4 زمینش چو فردوس عنبر سرشت مزین چو گردون به فیروزه خشت
1 گهرسنج این گنج گوهرفشان چنین می دهد از سکندرنشان
2 که چون این خردنامه ها را نوشت به دل تخم اقبال جاوید کشت
3 به ملک عدالت علم برکشید به حرف ضلالت قلم درکشید
4 به کشور ستانی عنان تاب داد ز کشور ستانان سنان آب داد
1 غریبی ز فضل و هنر بهره ور تن از جامه خالی کف از سیم و زر
2 به شهر دگر شد ز تنگی مقیم که بود اندر او شهریاری حکیم
3 به خلق کریمانه بنواختش به شغل قضا محترم ساختش
4 به سر برد یکچند مشغول کار ز ناگه بر او تیره شد روزگار
1 سکندر که گنجینه راز بود در گنج حکمت بدو باز بود
2 ز حکمت بسی گوهر شب فروز کزو مانده پیداست بر روی روز
3 بیا گوش را قاید هوش کن وز آن گوهر آویزه گوش کن
4 چو داری دل و هوش حکمت گرو بکش پنبه از گوش حکمت شنو
1 خلیفه که سلطان آفاق بود به فرماندهی در جهان طاق بود
2 یکی نوش لب بودش اندر حرم همه جان شیرین ز سر تا قدم
3 بدو خاطرش میل بسیار داشت ولی زاجر عقل بر کار داشت
4 به وی محرمی گفت کای کامگار ازین نوش لب کام خاطر برار
1 بیا ای چو عیسی تجرد نهاد تو را زین تجرد تمرد مباد
2 چو عیسی عنان از تجرد نتافت سوی آسمان از تجرد شتافت
3 تعلق به زن دست و پا بستن است تجرد ازان بند وارستن است
4 کسی را که بند است بر دست و پای چه امکان که آسان بجنبد ز جای
1 یکی روز پرویز و شیرین به هم نشسته چو خورشید و پروین به هم
2 ز ناگه به رسم هواخواهیی برآورد دریایی ماهیی
3 نه ماهی که زیبا طلسمی ز سیم نموداری از صنع دانا حکیم
4 تر و تازه چون ساعد نیکوان ربوده دل از دست پیر و جوان
1 سکندر ز اقصای یونان زمین سپه راند بر قصد خاقان چین
2 چو آوازه او به خاقان رسید ز تسکین آن فتنه درمان ندید
3 ز لشگرگه خود به درگاه او رسولی روان کرد و همراه او
4 کنیزی فرستاد و یک تن غلام یکی دست جامه یکی خوان طعام