خلیفه که سلطان آفاق بود از جامی هفت اورنگ 36
1. خلیفه که سلطان آفاق بود
به فرماندهی در جهان طاق بود
1. خلیفه که سلطان آفاق بود
به فرماندهی در جهان طاق بود
1. بیا ای چو عیسی تجرد نهاد
تو را زین تجرد تمرد مباد
1. یکی روز پرویز و شیرین به هم
نشسته چو خورشید و پروین به هم
1. سکندر ز اقصای یونان زمین
سپه راند بر قصد خاقان چین
1. شنیدم که در عهد نوشیروان
که گیتی چو تن بود و عدلش روان
1. سکندر که صیتش جهان را گرفت
بسیط زمین و زمان را گرفت
1. جوانی به بر جامه خسروی
رخش نسخه خامه مانوی
1. سکندر به سوی ارسطو نوشت
که ای فرخ استاد نیکو سرشت
1. ز شاهان پیشین ستم پیشه ای
در آزار نیکان بد اندیشه ای
1. ارسطو که در حکمت استاد بود
و زو کشور حکمت آباد بود
1. سکندر چو بر هند لشکر کشید
خردمندی برهمانان شنید
1. حکیمی از آنجا که روشندلان
نفورند از ظلمت جاهلان