1 شنیدم که در عهد نوشیروان که گیتی چو تن بود و عدلش روان
2 چنان عدل در مغز جان ها نشست که هنگامه ظالمان برشکست
3 فقیری در این عرصه جایی نداشت سزای نشستن سرایی نداشت
4 برای عمارت زمین خرید که در کندنش گنجی آمد پدید
1 چو سرچشمه فیض اسکندری کزو بود همچون صدف گوهری
2 در آن کاغذی کز ارسطو رسید بسی داروی صبر پیچیده دید
3 ز داروی او دفع تیمار کرد دوای دل و جان بیمار کرد
4 بلی شربتی بود آن معنوی به وی از شفاخانه عیسوی
1 به هفتم چو آمد سخن لب گشود که آرام بخش جهان شاه بود
2 ز آرام نتوان دگر کام یافت کز آرام بخشی شه آرام یافت
1 به دانای پنجم چو نوبت فتاد زبان با سکندر بدینسان گشاد
2 که ای برده رنج سرای سپنج بسی جمع کرده به هم مال و گنج
3 دریغا که بیهوده شد رنج تو نشد مرهم رنج تو گنج تو
4 به کف سودی از گنج و مالت نماند به گردن ازان جز وبالت نماند
1 بیا جامی ای عمرها برده رنج ز خاطر برون داده این پنج گنج
2 شد این پنجت آن پنجه زور یاب کزو دست دریا کفان دیده تاب
3 عجب اژدهاییست کلک دو سر که ریزد برون گنجهای گهر
4 کند اژدها بر در گنج جای ولی کم بود اژدها گنج زای
1 حکیم ششم چون سخن ساز کرد سخن را بدین لهجه آغاز کرد
2 که میراند این شه بسی زنده را که مالک شود ملک پاینده را
3 فرو شد سر او درین سرگذشت به مرگ کسان مرگ ازو برنگشت
1 مغنی چو بندد در آهنگ فقر ز پشمینه ابریشم چنگ فقر
2 دهد این نوای کهن را نوی که خسر است دیباچه خسروی
3 خوش آن شه که این نغمه را گوش کرد نوای غنا را فراموش کرد
4 برافشاند از لذت این سماع به ملک جهان آستین وداع
1 حکیم نخستین چو شد پرده ساز بدینسان برون داد از پرده راز
2 که ای مطلع نور اسکندری بلندش ز تو پایه سروری
3 اگر ریخت گل باغ پاینده باد وگر رفت مه مهر تابنده باد
4 ندانم که چون صبر فرمایمت چه سان راه آرام بنمایمت
1 ازین گفت و گو چون سیم لب بدوخت چهارم چراغ نصیحت فروخت
2 نخست از دعا کرد آغاز پند که ای با خرد پند بخرد پسند
3 چو ایزد به دل تخم صبرت نهاد بر این کشت بارنده ابرت نهاد
4 هر آن مضطرب کش نه آرامش است به آرامشش آخر انجامش است
1 چو آمد به سر نوبت قال و قیل فرو کوفت طبال طبل رحیل
2 نقیبان نهادند مهد زرش به پشت هیونان که پیکرش
3 هیونان هامون بر کوه فر وز آن مهد کوهانشان کوه زر
4 به روز سفید و به شام سیاه امیران لشکر امینان راه