1 مغنی چو بندد در آهنگ فقر ز پشمینه ابریشم چنگ فقر
2 دهد این نوای کهن را نوی که خسر است دیباچه خسروی
3 خوش آن شه که این نغمه را گوش کرد نوای غنا را فراموش کرد
4 برافشاند از لذت این سماع به ملک جهان آستین وداع
1 سکندر شهنشاه اقلیم راز به اقلیم گیری چو شد سرفراز
2 سپاهش ز خشکی برآورد گرد ز خشکی سوی تری آهنگ کرد
3 چو کشتی لب خویش را خشک یافت زمام عزیمت سوی بحر تافت
4 سپه را به ساحل که آرام داد به تنهاروی پا به دریا نهاد
1 یکی مرزبان بود در مرز مرو زنی داشت عارض چو گل قد چو سرو
2 ز خیل غلامان سیاهیش بود که پنهان به آن زن نگاهیش بود
3 بسی در میان شور و غوغا گذشت که با وی یکی گردد اما نگشت
4 به کین شد بدل مهر مدبر غلام کمر بست در معرض انتقام
1 چنین داد داننده داد سخن ز مشکل گشای سپهر کهن
2 که از وضع افلاک و سیر نجوم ز حال سکندر چنین زد رقوم
3 که چون صبح اقبالش آید به شام بگردد تر و خشک گیتی تمام
4 به جایی که مرگش مقدر بود زمین آهن و آسمان زر بود
1 خوش آن کس که کارش نکویی بود به نیک و بدش نیکخویی بود
2 چه در وقت مردن چه در زندگی رود روزگارش به فرخندگی
3 سکندر چو نامه به مادر نوشت به جز نامه موعظت در نوشت
4 به یاران زبان نصیحت گشاد به هر سینه گنجی ودیعت نهاد
1 شنیدم که فرزانه مردی حکیم به زن داد روزی یکی کیسه سیم
2 پس از چند روزش بپرسد حال وز آن کیسه سیم کردش سؤال
3 بگفتا به دست من آن کیسه سیم چو آمد چو زر کردم آن را دو نیم
4 یکی صرف کردم به هر سینه ریش یکی کردمش صرفه از بهر خویش
1 سکندر چو زد از وصیت نفس ز عالم نصیبش همان بود و بس
2 شد انفاس او با وصیت تمام به ملک دگر تافت عزمش زمام
3 برفت او و ما هم بخواهیم رفت چه بی غم چه با غم بخواهیم رفت
4 درین کاخ دلکش نماند کسی رود عاقبت گر چه ماند بسی
1 یکی گفت وقت است ای هوشیار که گیریم از حال شاه اعتبار
2 ببینیم کایام با او چه کرد سپهر کج اندام با او چه کرد
3 فلک تاج دولت ربود از سرش لباس بزرگی کشید از برش
4 هر آن سختیی کز سرای درشت ز اقبال دولت بر او داشت پشت
1 بگفت آن دگر کز جهان فراخ رسیدیم نادان بدین تنگ کاخ
2 دلی ساده از نقش اندیشه ها کفی خالی از ورزش پیشه ها
3 نه در عقل ما خوش ز ناخوش جدا نه در چشم ما آب از آتش جدا
4 چو یکچند بودیم اینجا مقیم فتادیم در دام امید و بیم