سکندر چو می گشت گرد جهان از جامی هفت اورنگ 48
1. سکندر چو می گشت گرد جهان
خبر پرس هر آشکار و نهان
1. سکندر چو می گشت گرد جهان
خبر پرس هر آشکار و نهان
1. حکیمی ز مردم کناری گرفت
ز غارتگران کنج غاری گرفت
1. مغنی چو بندد در آهنگ فقر
ز پشمینه ابریشم چنگ فقر
1. سکندر شهنشاه اقلیم راز
به اقلیم گیری چو شد سرفراز
1. یکی مرزبان بود در مرز مرو
زنی داشت عارض چو گل قد چو سرو
1. چنین داد داننده داد سخن
ز مشکل گشای سپهر کهن
1. خوش آن کس که کارش نکویی بود
به نیک و بدش نیکخویی بود
1. شنیدم که فرزانه مردی حکیم
به زن داد روزی یکی کیسه سیم
1. سکندر چو زد از وصیت نفس
ز عالم نصیبش همان بود و بس
1. یکی گفت وقت است ای هوشیار
که گیریم از حال شاه اعتبار
1. بگفت آن دگر کز جهان فراخ
رسیدیم نادان بدین تنگ کاخ