1 سکندر که گنجینه راز بود در گنج حکمت بدو باز بود
2 ز حکمت بسی گوهر شب فروز کزو مانده پیداست بر روی روز
3 بیا گوش را قاید هوش کن وز آن گوهر آویزه گوش کن
4 چو داری دل و هوش حکمت گرو بکش پنبه از گوش حکمت شنو
1 سکندر چو می گشت گرد جهان خبر پرس هر آشکار و نهان
2 در اثنای رفتن به شهری رسید در آن شهر قومی پسندیده دید
3 ز گفتار بیهوده لبها خموش فروبسته از ناسزا چشم و گوش
4 نجسته به بد هرگز آزار هم به هر کار نیکو مددگار هم
1 زهی گنج حکمت که سقراط بود مبرا ز تفریط و افراط بود
2 شد از جودت فکر ظلمت زدای همه نور حکمت ز سر تا به پای
3 سرانجام خلعت پرستان شناخت ز بی خلعتی خلعت خویش ساخت
4 ز خمخانه چرخ پر اشتلم به خانه درون داشت یک کهنه خم
1 سکندر ز اقصای یونان زمین سپه راند بر قصد خاقان چین
2 چو آوازه او به خاقان رسید ز تسکین آن فتنه درمان ندید
3 ز لشگرگه خود به درگاه او رسولی روان کرد و همراه او
4 کنیزی فرستاد و یک تن غلام یکی دست جامه یکی خوان طعام
1 شنیدم که شاهی به هندوستان برافروخت بزم از رخ دوستان
2 چو طوطی به هر نکته گویا شدند به نادر خبرها شکرخا شدند
3 یکی گفت کاندر دیار عرب یکی جانور دیده ام بس عجب
4 شتر پیکری رسته زو بال و پر ولیکن نه پرنده نی باربر
1 بیا ای چو عیسی تجرد نهاد تو را زین تجرد تمرد مباد
2 چو عیسی عنان از تجرد نتافت سوی آسمان از تجرد شتافت
3 تعلق به زن دست و پا بستن است تجرد ازان بند وارستن است
4 کسی را که بند است بر دست و پای چه امکان که آسان بجنبد ز جای
1 چنین است در سفرهای قدیم ز فیثاغرس آن الهی حکیم
2 که چون قفل درج سخن باز کرد جهان را گهر ریز این راز کرد
3 که ای چون صدف جمله تن گشته گوش گشا یک نفس گوش حکمت نیوش
4 خدایی که آغاز هر هستی اوست بلندی ده قدر هر پستی اوست
1 جوانی به بر جامه خسروی رخش نسخه خامه مانوی
2 همی شد ز خواب سحر خاسته پی عیدگه رفتن آراسته
3 ز آغاز چون صبح دولت نوید بپوشید دراعه ای بس سفید
4 به بالای دراعه صبح رنگ زمرد قبایی به بر کرد تنگ
1 یکی سفله با شکلی از طبع دور ز دیدار او چشم مردم نفور
2 ز زر بفت جامه تنش بهره مند به مصری عمامه سر او بلند
3 بیاراست بس دلگشا خانه ای به از غرفه حور کاشانه ای
4 زمینش چو فردوس عنبر سرشت مزین چو گردون به فیروزه خشت
1 ز شاهان پیشین ستم پیشه ای در آزار نیکان بد اندیشه ای
2 به دیوانه ای گفت آشفته خوی که از دور گردون چه خواهی بگوی
3 اگر مال خواهی و بگزیده گنج کشد پیش روی تو نادیده رنج
4 وگر جفت خواهی و ایوان و کاخ کند بر تو میدان عشرت فراخ