1 شنیدم که در عهد نوشیروان که گیتی چو تن بود و عدلش روان
2 چنان عدل در مغز جان ها نشست که هنگامه ظالمان برشکست
3 فقیری در این عرصه جایی نداشت سزای نشستن سرایی نداشت
4 برای عمارت زمین خرید که در کندنش گنجی آمد پدید
1 سکندر که صیتش جهان را گرفت بسیط زمین و زمان را گرفت
2 چو گرد جهان گشتن آغاز کرد به کشورگشایی سفر ساز کرد
3 ز دیدار او مادرش ماند باز بر او گشت ایام دوری دراز
4 تراشید مشکین رقم خامه ای خراشید مشحون به غم نامه ای
1 جوانی به بر جامه خسروی رخش نسخه خامه مانوی
2 همی شد ز خواب سحر خاسته پی عیدگه رفتن آراسته
3 ز آغاز چون صبح دولت نوید بپوشید دراعه ای بس سفید
4 به بالای دراعه صبح رنگ زمرد قبایی به بر کرد تنگ
1 سکندر به سوی ارسطو نوشت که ای فرخ استاد نیکو سرشت
2 دلم تخته کلک تعلیم توست سرم خاک میدان تعظیم توست
3 منم بی تو ای گنج سور و سرور ز سر چشمه حکمت افتاده دور
4 ازان چشمه ام رشح آبی فرست سؤالی که دارم جوابی فرست
1 ز شاهان پیشین ستم پیشه ای در آزار نیکان بد اندیشه ای
2 به دیوانه ای گفت آشفته خوی که از دور گردون چه خواهی بگوی
3 اگر مال خواهی و بگزیده گنج کشد پیش روی تو نادیده رنج
4 وگر جفت خواهی و ایوان و کاخ کند بر تو میدان عشرت فراخ
1 ارسطو که در حکمت استاد بود و زو کشور حکمت آباد بود
2 پی طالبان بود دور از حرم یکی خانه اش نام بیت الحکم
3 بدان خانه هر گه برون آمدی ز هر سو دو صد ذوالفنون آمدی
4 به شاگردیش صف کشیدی همه می صرف حکمت چشیدی همه
1 سکندر چو بر هند لشکر کشید خردمندی برهمانان شنید
2 گروهی خدادان و حکمت شناس بریده ز گیتی امید و هراس
3 نیامد ازیشان کسی سوی او ز تقصیرشان گرم شد خوی او
4 برانگیخت لشکر بی قهرشان شتابان رخ آورد در شهرشان
1 حکیمی از آنجا که روشندلان نفورند از ظلمت جاهلان
2 پی شستن از دل غباری که داشت برون برد رخت از دیاری که داشت
3 چو رنج بیابان به پایان رساند زمانه چو نوحش به کشتی نشاند
4 ز موج اشتران کف انداز مست بر او حمله کردند و کشتی شکست
1 سکندر چو می گشت گرد جهان خبر پرس هر آشکار و نهان
2 در اثنای رفتن به شهری رسید در آن شهر قومی پسندیده دید
3 ز گفتار بیهوده لبها خموش فروبسته از ناسزا چشم و گوش
4 نجسته به بد هرگز آزار هم به هر کار نیکو مددگار هم
1 حکیمی ز مردم کناری گرفت ز غارتگران کنج غاری گرفت
2 جز آن غار آرامگاهی نداشت غذا غیر برگ گیاهی نداشت
3 چو کرم بریشم گیاخوار بود به تن از لعابش یکی تار بود
4 گروهی به آن تار دور از گزند به قید ارادت شده پایبند