1 سخن ز آسمان ها فرود آمده ست بر اقلیم جان ها فرود آمده ست
2 گشاده ز اقلیم جان پر و بال چو طاووس در جلوه گاه خیال
3 گهی گشته بر نی چو طفلان سوار به روم آمده از ره زنگبار
4 چو عباسیان در عبای سیاه سواد بصر ساخته جلوه گاه
1 یکی خاد مرغ هوایی شکار فرو ماند از ضعف پیری ز کار
2 ز بال و پرش زور پرواز رفت به صید غرض چنگش از ساز رفت
3 ز بی قوتیش خاست از جان نفیر وطن ساخت گرد یکی آبگیر
4 پس از مدتی کردن آنجا درنگ در افتاد غوکیش ناگه به چنگ
1 شناسای تاریخ های کهن چنین رانده است از سکندر سخن
2 که مشاطه دولت فیلقوس چو آراست روی زمین چون عروس
3 ز دمسازی این عروسش به بر خدا داد پیرانه سر یک پسر
4 پسر نی که گردون صدف گوهری فروزان ز اوج شرف اختری
1 حکیمی نه بر صورت دلپسند ز سرمایه حسن نابهره مند
2 ز حد تناسب برون پیکرش به هم ناملایم ز پا تا سرش
3 قدی راست چون همت سفله پست رخی همچو زلف بتان پر شکست
4 ز آسیب لنگیش پا پر خلل ز نیروی گیراییش دست شل
1 سکندر چو ز آلایش جهل پاک شد از علم یونانیان بهره ناک
2 ز ناسازی روزگار شموس نگونسار شد دولت فیلقوس
3 درین شش جهت کارگاه خیال مزاجش بگشت از حد اعتدال
4 درین وحشت آباد پر قال و قیل به گوش آمدش بانگ طبل رحیل
1 جهاندیده پیری به سودای گشت قدم زد ز خانه به پهنای دشت
2 برآورده گوری نو از دور دید وز آنجا صدایی به گوشش رسید
3 چو آهو سوی گور شد تیزگام که تا بیند آنجا که شد صید دام
4 کسی دید افتاده در خون و خاک ز سینه کشان ناله دردناک
1 چنین گفت دانشور روم و روس که چون رخت بست از جهان فیلقوس
2 سکندر برآمد به تخت بلند صلایی به بالغ دلان درفکند
3 که ای واقفان از معاد و معاش که هستیم با یکدگر خواجه تاش
4 سفر کرد ازین ملک شاه شما به هر نیک و بد نیکخواه شما
1 گفت اگر اینست رسم مهتری منصب ما نیست جز لولیگری
2 یکی روستایی پسر کش پدر به ده بودی از مه دهی بهره ور
3 دماغی پر از نخوت و جاه داشت دلی خالی از حشمت شاه داشت
4 پدر روزی از ده کمتر تنگ کرد به رفتن سوی شهر آهنگ کرد
1 دبیر خردمند دانش پژوه نویسنده قصه هر گروه
2 نوشت از سکندر شه نامدار که چون سلطنت یافت بر وی قرار
3 چو نور خرد بودش اندر سرشت خردنامه های حکیمان نوشت
4 ز هر حرف حکمت که شد بهره یاب نوشتش به حل یافته زر ناب
1 کمان گردنی از پی و استخوان کلاغش پی طعمه زاغ کمان
2 بدل گشته او را ز بار درشت چو گردن به تقعیر تحدیث پشت
3 شده پیر و چون شاهد خودپرست هم آیینه هم شانه او را به دست
4 نموده ز آیینه اش مرگ روی ز بس محنت از شانه اش رفته موی