1 ای ز عدل تو سماوات به پای نور عدلت ز زمین ظلم زدای
2 عدل شاهان که به هر خیر و شریست از جهانداری عدلت اثریست
3 نام تو عدل بود کار تو عدل آشکارا شده آثار تو عدل
4 ظلم هایی که به عالم پیداست همه عدل است ولی ظلم نماست
1 عارفی طوف کنان رفت به باغ دید در باغ حمامی با زاغ
2 با هم از حکم دو جنسی رسته چون دو همنجس به هم پیوسته
3 عارف آن حال عجب را چون دید به تعجب سر انگشت گزید
4 که دو ناجنس به هم چون گستاخ میوه چین آمده اند از یک شاخ
1 صوفیی راه یقین می پیمود پا به میدان توکل می سود
2 روز در بادیه می برد به شب یک شبی زنده ای از حی عرب
3 آمدش در ره آن بادیه پیش ساختش شمع سیه خانه خویش
4 کرد در ساحت آن خانه نگاه دید شبرنگ غلامی چون ماه
1 آن عرابی به شتر قانع و شیر در یکی بادیه شد مرحله گیر
2 ناگهان جمعی از ارباب قبول شب در آن مرحله کردند نزول
3 خاست مردانه به مهمانیشان شتری برد به قربانیشان
4 روز دیگر ره پیشینه سپرد بهر ایشان شتر دیگر برد
1 عدل نوشیروان چو یافت کمال ملکش از ماشطه عدل جمال
2 خواست تفتیش غم و شادی ملک به خبرگیری از آبادی ملک
3 خویش را شهره به بیماری ساخت وانگه آواز به هر شهر انداخت
4 کاورندش سوی داروخانه کهنه خشتی ز یکی ویرانه
1 ای تو را صورت چین نقش جبین خوی ناخوب تو صورتگر چین
2 ابرویت راست به هر مو گرهی هر گره بر رگ جان عقده نهی
3 لبت از نکته شیرین خاموش چهره ات از ترشی سرکه فروش
4 چیست چندین ترشی روی تو را چون نه صفرا شکند خوی تو را
1 ای ز غیرت رقم غیر زدای زین صقیل آینه غیر نمای
2 جلوه گر در همه اغیار تویی وز همه گشته نمودار تویی
3 در همه کون و مکان غیر تو کو تا کسی بر تو برد غیرت ازو
4 گرد گشتیم درین خانه بسی نیست غیر تو درین خانه کسی
1 ای برافکنده ز رخ ستر حیا هیچ ازین کار حیا نیست تو را
2 خیره چشمی چه کنی اختروار همچو خورشید حیایی پیش آر
3 دل تو مزرعه تخم وفاست نم آن مزرعه باران حیاست
4 نشود سبزه زبستان نو خیز ناشده ابر بر آن باران ریز
1 بر لب دجله چو شد سبز بساط زد سراپرده خلیفه به نشاط
2 داشت در ستر خلافت دو نگار هر دو مه طلعت و خورشید عذار
3 آن یکی پردگی پرده ناز چنگ ناهید ازو یافته ساز
4 عکس گلگونه رخسارش گل بنده حلقه زلفش سنبل
1 ای ز نورت علم صبح سفید صادقان را به تو خوش صبح امید
2 ما چو صبح از تو به صدقیم علم جز به مهرت ز ازل نازده دم
3 تا به کی جامه جان چاک زنیم علم صدق بر افلاک زنیم
4 انجم اشک چو گردون ریزیم چون شفق اشک به خون آمیزیم