1 ای درین خوابگه بی خبران بی خبر خفته چو کوران و کران
2 سر برآور که درین پرده سرای می رسد بانگ سرود از همه جای
3 بلبل از منبر گل نغمه نواز قمری از سرو سهی زمزمه ساز
4 فاخته چنبر دف کرده ز طوق از نوا گشته جلاجل زن شوق
1 صوفیی راه یقین می پیمود پا به میدان توکل می سود
2 روز در بادیه می برد به شب یک شبی زنده ای از حی عرب
3 آمدش در ره آن بادیه پیش ساختش شمع سیه خانه خویش
4 کرد در ساحت آن خانه نگاه دید شبرنگ غلامی چون ماه
1 ای ز تو ملک و ملک رفته ز دست شتران فلک از ذوق تو مست
2 بیم آنست که این هفت و چهار بگسلانند ز مهر تو مهار
3 در بیابان غمت روی نهند جان شیرین به تک و پوی دهند
4 ای خوش آن رهرو از خود رسته رقص دایم ز تو در پیوسته
1 ای بلند از قدمت پایه تخت تاج را گوهر تو مایه بخت
2 کرده از صبح ازل همرهیت سایه وش دولت ظل اللهیت
3 منصب خسرویت داده خدای کاوری قاعده عدل بجای
4 عرش را قائمه این قاعده است شرع را فایده زین مائده است
1 عدل نوشیروان چو یافت کمال ملکش از ماشطه عدل جمال
2 خواست تفتیش غم و شادی ملک به خبرگیری از آبادی ملک
3 خویش را شهره به بیماری ساخت وانگه آواز به هر شهر انداخت
4 کاورندش سوی داروخانه کهنه خشتی ز یکی ویرانه
1 ای ز عدل تو سماوات به پای نور عدلت ز زمین ظلم زدای
2 عدل شاهان که به هر خیر و شریست از جهانداری عدلت اثریست
3 نام تو عدل بود کار تو عدل آشکارا شده آثار تو عدل
4 ظلم هایی که به عالم پیداست همه عدل است ولی ظلم نماست
1 ای می قرب شهت برده ز دست زین قرابه نشده کس چو تو مست
2 زود باشد که دهد خونابه ساقی دورت ازین قرابه
3 حق این قرب به شکر آر بجای قرب حق بر سر این قرب فزای
4 چیست شکر این کرم و لطف شگرف در رضاجویی حق کردن صرف
1 عمر ثانی آن همچو نخست کرده در دین سبق عدل درست
2 داشت در ستر حرم فرزندان چون پدر جمله سعادتمندان
3 عید شد پیش پدر جمع شدند همه پروانه آن شمع شدند
4 اشک از دیده فشاندند چو شمع کای پریشانی عالم به تو جمع
1 ای به راه طلبت سعی کسی خالی از ترک هوس ها هوسی
2 آه ازین هیچ کسی ها که ز ماست بهر این بوالهوسی ها که ز ماست
3 جان درین هیچ کسی چند کنیم در هر بوالهوسی چند زنیم
4 نیست در هیچ هوس بوی بهی دل ما را ز هوس ساز تهی