بود در جود و سخا دریا کفی از جامی هفت اورنگ 36
1. بود در جود و سخا دریا کفی
بل کش از بحر عطا دریا کفی
...
1. بود در جود و سخا دریا کفی
بل کش از بحر عطا دریا کفی
...
1. بود قطران نکته دانی سحرساز
قطره ای از کلک او دریای راز
...
1. شب خرد آن ناصح شیرین خطاب
کرد مشفق وار آواز عتاب
...
1. عاشقی در گوشه ای بنشسته بود
گفت و گو با خویش در پیوسته بود
...
1. چون سلامان را شد اسباب جمال
از بلاغت جمع در حد کمال
...
1. بین زلیخا را که جان پر امید
ساخت کاخی چون دل صوفی سفید
...
1. چون سلامان با همه حلم و وقار
کرد در وی عشوهٔ ابسال کار،
...
1. بود همچون بوم زاغی روز کور
جا گرفته بر لب دریای شور
...
1. چون سلامان مایل ابسال شد
چون سلامان مایل ابسال شد
...
1. صبحدم کین شاهد مشکین نقاب
بهر خواب آلودگان از زر ناب
...
1. روی در بغداد کرد اعرابیی
در تمنای غنیمت یابیی
...
1. چون سلامان شد حریف ابسال را
صرف وصلش کرد ماه و سال را
...