1 بود بلقیس و سلیمان را سخن روزی اندر کشف سر خویشتن
2 هر دو را دل بر سر انصاف بود خاطر از رنگ رعونت صاف بود
3 گفت شاه دین سلیمان از نخست گر چه بر من ختم ملک آمد درست
4 در نیاید روز و شب کس از درم تا من از اول به دستش ننگرم
1 بود همچون بوم زاغی روز کور جا گرفته بر لب دریای شور
2 بودی از دریای شور آبشخورش دادی آن شورابه طعم شکرش
3 از قضا مرغی حواصل نام او حوصله سر چشمه انعام او
4 سایه دولت به فرق او فکند نامدش شورابه دریا پسند
1 چون سلامان شد حریف ابسال را صرف وصلش کرد ماه و سال را
2 باز ماند از خدمت شاه و حکیم هر دو را شد دل ز هجر او دو نیم
3 چون ز حال او خبر جستند باز محرمان کردندشان دانای راز
4 بهر پرسش پیش خویشش خواندند با وی از هر کجا حکایت راندند
1 چون سلامان با همه حلم و وقار کرد در وی عشوهٔ ابسال کار،
2 در دل از مژگان او، خارش خلید وز کمند زلف او، مارش گزید
3 ز ابروانش طاقت او گشت طاق وز لبش شد تلخ، شهدش در مذاق
4 نرگس جادوی او خوابش ببرد حلقهٔ گیسوی او تابش ببرد
1 افسر شاهی چه خوش سرمایه است تخت سلطانی چه عالی پایه است
2 هر سری لایق به آن سرمایه نیست هر قدم شایسته این پایه نیست
3 چرخ سا پایی سزد این پایه را عرش سا فرقی شد این سرمایه را
4 چون سلامان از غم ابسال رست چون سلامان از غم ابسال رست
1 کیست درعالم ز عاشق زارتر نیست کار از کار او دشوارتر
2 نی غم یار از دلش زایل شود نی تمنای دلش حاصل شود
3 مایه آزار او بیگاه و گاه طعنه بدخواه و پند نیکخواه
4 چون سلامان آن نصیحت ها شنید جامه آسودگی بر خود درید
1 شاه با وی گفت کای جان پدر شمع بزم افروز ایوان پدر
2 دیده اقبال من روشن به توست عرصه آمال من گلشن به توست
3 سالها چون غنچه دل خون کرده ام تا گلی چون تو به دست آورده ام
4 همچو گل از دست من دامن مکش خنجر خار جفا بر من مکش
1 گفت با روباه بچه مادرش چون به باغ میوه آمد رهبرش
2 میوه چندان خور که بتوانی به تگ رستگاری یافتن ز آسیب سگ
3 گفت ای مادر چو بینم میوه را کی توانم کار بست این شیوه را
4 حرص میوه پرده هوشم شود وز گزند سگ فراموشم شود
1 چون سلامان را شد اسباب جمال از بلاغت جمع در حد کمال
2 سرو نازش تازگی را سر گرفت باغ لطفش رونق دیگر گرفت
3 نارسیده میوه ای بود از نخست چون رسیدن شد بر آن میوه درست
4 خاطر ابسال چیدن خواستش وز پی چیدن چشیدن خواستش
1 چون سلامان گشت تسلیم حکیم زیر ظل رأفت او شد مقیم
2 شد حکیم آشفته تسلیم او سحر کاری کرد در تعلیم او
3 باده های دولتش در جام ریخت شهدهای حکمتش در کام ریخت
4 جام او زان باده ذوق انگیز شد کام او زین شهد شکر ریز شد