1 چون سلامان را شد اسباب جمال از بلاغت جمع در حد کمال
2 سرو نازش تازگی را سر گرفت باغ لطفش رونق دیگر گرفت
3 نارسیده میوه ای بود از نخست چون رسیدن شد بر آن میوه درست
4 خاطر ابسال چیدن خواستش وز پی چیدن چشیدن خواستش
1 بین زلیخا را که جان پر امید ساخت کاخی چون دل صوفی سفید
2 هیچ نقش و هیچ رنگی نی در او چون رخ آیینه زنگی نی در او
3 نقشبندی خواست آنگه چیره دست تا به هر جا صورت او نقش بست
4 هیچ جای از نقش او خالی نماند شادمان بنشست و یوسف را بخواند
1 چون سلامان با همه حلم و وقار کرد در وی عشوهٔ ابسال کار،
2 در دل از مژگان او، خارش خلید وز کمند زلف او، مارش گزید
3 ز ابروانش طاقت او گشت طاق وز لبش شد تلخ، شهدش در مذاق
4 نرگس جادوی او خوابش ببرد حلقهٔ گیسوی او تابش ببرد
1 بود همچون بوم زاغی روز کور جا گرفته بر لب دریای شور
2 بودی از دریای شور آبشخورش دادی آن شورابه طعم شکرش
3 از قضا مرغی حواصل نام او حوصله سر چشمه انعام او
4 سایه دولت به فرق او فکند نامدش شورابه دریا پسند
1 چون سلامان مایل ابسال شد چون سلامان مایل ابسال شد
2 یافت آن مهر قدیم او نوی شد بدو پیوند امیدش قوی
3 فرصتی می جست تا بیگاه و گاه یابد اندر خلوت آن ماه راه
4 کام دل از لعل او حاصل کند جان شیرین با لبش واصل کند
1 صبحدم کین شاهد مشکین نقاب بهر خواب آلودگان از زر ناب
2 میل ها زین طاق زنگاری کشید دیده ها را کحل بیداری کشید
3 خاست شهزاده ز بستر کامیاب چشمی از بیداری شب نیمخواب
4 خار خاری از خمار شب در او جنبشی از شوق یار شب در او
1 روی در بغداد کرد اعرابیی در تمنای غنیمت یابیی
2 بعد چندین روز بار انتظار بر سر خوان خلیفه یافت بار
3 پیش او افتاد خالی از گزند یک طبق پالوده از جلاب قند
4 چرب و شیرین چون زبان اهل دل نرم و نازک چون لب هر دل گسل
1 چون سلامان شد حریف ابسال را صرف وصلش کرد ماه و سال را
2 باز ماند از خدمت شاه و حکیم هر دو را شد دل ز هجر او دو نیم
3 چون ز حال او خبر جستند باز محرمان کردندشان دانای راز
4 بهر پرسش پیش خویشش خواندند با وی از هر کجا حکایت راندند
1 شاه با وی گفت کای جان پدر شمع بزم افروز ایوان پدر
2 دیده اقبال من روشن به توست عرصه آمال من گلشن به توست
3 سالها چون غنچه دل خون کرده ام تا گلی چون تو به دست آورده ام
4 همچو گل از دست من دامن مکش خنجر خار جفا بر من مکش
1 غرقه خون چون خسرو از شیرویه خفت نکته ای خوش در حق شیرویه گفت
2 که بدان شاخی که آب از اصل خورد سر کشید از آب و قصد اصل کرد
3 اصل را چون کند و شد میدان فراخ خشک و بی بر بر زمین افتاد شاخ