1 شه چو شد آگاه بعد از چند گاه زان فراق جانگداز عمر کاه
2 ناله بر گردون رسانیدن گرفت وز دو دیده خون چکانیدن گرفت
3 گفت کز هر جا خبر جستند باز کس نبود آگاه ازان پوشیده راز
4 داشت شاه آیینه گیتی نمای پرده ز اسرار همه گیتی گشای
1 کوهکن کانبازی پرویز کرد روی در شیرین شورانگیز کرد
2 دید شیرین سوی خود میل دلش شد به حکم آنکه دانی مایلش
3 غیرت عشق آتش سوزان فروخت خرمن تمکین خسرو را بسوخت
4 کرد حالی حیله ای تا زال دهر ریخت اندر ساغر فرهاد زهر
1 شاه یونان چون سلامان را بدید کو به ابسال و وصالش آرمید
2 عمر رفت و زین خسارت بس نکرد وز ضلالت روی دل واپس نکرد
3 ماند خالی زافسر شاهی سرش تا که گردد سربلند از افسرش
4 تخت را افکند در پا بخت او تا کف پای که بوسد تخت او
1 از حکیمی کرد شاگردی سؤال کای مهندس کیست فرزند حلال
2 گفت آن کو عاقبت گردد شبیه با پدر گر بخرد است و گر سفیه
3 چند روزی گر نماند با پدر عاقبت خود را رساند با پدر
4 ور نه حال او بر این معنی گواست دست از او بگسل که فرزند زناست
1 چون پدر روی سلامان را بدید وز فراق عمر کاه او رهید
2 بوسه های رحمتش بر فرق داد دست مهر از لطف بر دوشش نهاد
3 کای وجودت خوان احسان را نمک چشم انسان را جمالت مردمک
4 روضه جان را نهال نوبری آسمان را آفتاب دیگری
1 هست شرط پادشاهی چار چیز حکمت و عفت شجاعت جود نیز
2 نیست حکمت کز پی نفس لئیم سخره حکم زنی گردد کریم
3 نیست از عفت که مرد هوشمند دامن آلاید به یاری ناپسند
4 از شجاعت نیست کش سازد زبون قحبه ای از ربقه مردی برون
1 کیست درعالم ز عاشق زارتر نیست کار از کار او دشوارتر
2 نی غم یار از دلش زایل شود نی تمنای دلش حاصل شود
3 مایه آزار او بیگاه و گاه طعنه بدخواه و پند نیکخواه
4 چون سلامان آن نصیحت ها شنید جامه آسودگی بر خود درید
1 دین پرستی کوره آتش به پیش گرم چون آتش به کسب و کار خویش
2 با منافق شیوه ای در دین دو رنگ از پی اثبات دین برداشت جنگ
3 آن منافق گفت باآن دین پرست هان بیار ار حجتی داری به دست
4 زو ردایش را طلب کرد از نخست در ردای خویشتن پیچید چست
1 باشد اندر دار و گیر روز و شب عاشق بیچاره را حالی عجب
2 هر چه از تیر بلا بر وی رسد از کمان چرخ پی در پی رسد
3 ناگذشته از گلویش خنجری از قفای آن درآید دیگری
4 گر بدارد دوست از بیداد دست بر وی از سنگ رقیب آید شکست
1 آن عرابی چون شد اشتر در شتاب از شتر افتاد چشمی مست خواب
2 از سبکباری شتر چون یاریی دید کرد آغاز خوش رفتاریی
3 چون عرابی بامداد از خواب خاست پی نبرد اصلا که آن اشتر کجاست
4 گفت واویلا که گم گشت اشترم ماند خاطر از خیال او پرم