1 چون پدر روی سلامان را بدید وز فراق عمر کاه او رهید
2 بوسه های رحمتش بر فرق داد دست مهر از لطف بر دوشش نهاد
3 کای وجودت خوان احسان را نمک چشم انسان را جمالت مردمک
4 روضه جان را نهال نوبری آسمان را آفتاب دیگری
1 شاه یونان چون سلامان را بدید کو به ابسال و وصالش آرمید
2 عمر رفت و زین خسارت بس نکرد وز ضلالت روی دل واپس نکرد
3 ماند خالی زافسر شاهی سرش تا که گردد سربلند از افسرش
4 تخت را افکند در پا بخت او تا کف پای که بوسد تخت او
1 لطف او مرهم نه هر سینه ریش قهر او کینه کش هر ظلم کیش
2 نی بدی در سیرت و صورت ددی پیش ارباب خرد نابخردی
3 چون سگ مسلخ همه آلودگی خوی او ز آلودگی آسودگی
4 تا دهان خود بیالاید به خون خواهد اندر ذبح گاوی را زبون
1 ساده مردی شد مسافر با پسر هر دو را بر یک خرک بار سفر
2 بود پای از محنت ره ریششان بر سر آن کوهی آمد پیششان
3 کوهی از بالا بلندی پر شکوه موج زن دریایی اندر پای کوه
4 بر سر آن کوه راهی نیک تنگ کز عبورش بود پای وهم لنگ
1 بود در جود و سخا دریا کفی بل کش از بحر عطا دریا کفی
2 پر شدی از فیض آن ابر کرم عرصه گیتی ز دینار و درم
3 نسبتش کم کن به دریا کو ز کف گوهر افکندی به بیرون وین صدف
4 ز ابر بودی دست جود او فره ابر باشد قطره بخش او بدره ده
1 صانع بی چون چو عالم آفرید عقل اول را مقدم آفرید
2 ده بود سلک عقول ای خرده دان وان دهم باشد مؤثر در جهان
3 کارگر چون اوست در گیتی تمام عقل فعالش ازان کردند نام
4 اوست در عالم مفیض خیر و شر اوست در گیتی کفیل نفع و ضر
1 غرقه خون چون خسرو از شیرویه خفت نکته ای خوش در حق شیرویه گفت
2 که بدان شاخی که آب از اصل خورد سر کشید از آب و قصد اصل کرد
3 اصل را چون کند و شد میدان فراخ خشک و بی بر بر زمین افتاد شاخ
1 روی در بغداد کرد اعرابیی در تمنای غنیمت یابیی
2 بعد چندین روز بار انتظار بر سر خوان خلیفه یافت بار
3 پیش او افتاد خالی از گزند یک طبق پالوده از جلاب قند
4 چرب و شیرین چون زبان اهل دل نرم و نازک چون لب هر دل گسل
1 هر کجا از عشق جانی در هم است محنت اندر محنت و غم در غم است
2 خاصه عشقی کش ملامت یار شد گفت و گوی ناصحان بسیار شد
3 از ملامت سخت گردد کار عشق وز ملامتگر فزون تیمار عشق
4 بی ملامت عشق جان پروردن است چون ملامت یار شد خون خوردن است
1 عاشقی در گوشه ای بنشسته بود گفت و گو با خویش در پیوسته بود
2 هر دم از نو داستانی ساختی ناشنیده قصه ای پرداختی
3 گه ز مه گفتی گهی از آفتاب گاهی از برگ گل سنبل نقاب
4 گه ز قد سرو کردی نکته راست گاه ازان خس کش ز خاک پای خاست