1 ضعف پیری قوت طبعم شکست راه فکرت بر ضمیر من ببست
2 در دلم فهم سخندانی نماند بر لبم حرف سخنرانی نماند
3 به که سر در جیب خاموشی کشم پا به دامان فراموشی کشم
4 نسبتی دارد به حال من قوی این دو بیت از مثنوی مولوی
1 دید مجنون را یکی صحرا نورد در میان بادیه بنشسته فرد
2 ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم می زند حرفی به دست خود رقم
3 گفت ای مفتون شیدا چیست این می نویسی نامه سوی کیست این
4 هر چه خواهی در سوادش رنج برد تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
1 حبذا شاهی که در عهد شباب شد ز توبه همچو پیران بهره یاب
2 گر چه از باده لب آلود از نخست زان به آب توبه آخر لب بشست
3 جامی می با آن همه آب طرب ماند دور از مجلس او خشک لب
4 خم گرفته معده خالی از حرام گوشه ای چون زاهدان نیکنام
1 پاره دوزی بود در اقصای ری مطمئن بر پاره دوزی رای وی
2 با خمیده پشتی از بار عیال داشت مشتی طفلکان خردسال
3 بود بر دلق معاش خویشتن روز و شب از پاره دوزی وصله زن
4 چون رسیدی میوه های سال نو خاطرش بودی به هر میوه گرو
1 توبه چون شیشه قضا آمد چو سنگ شیشه را با سنگ نبود تاب جنگ
2 چون قضا با توبه آید سازگار توبه را باشد بنایی استوار
3 ور نیاید سازگار او قضا خوش نباشد جز به حکم او رضا
4 توبه ده توبه شکن هر دو قضاست نسبت اینها به خود کردن خطاست
1 می پرستی رو به راه توبه کرد وز گنه جا در پناه توبه کرد
2 یافت از توبه مقامات بلند وآمدش صید ولایت در کمند
3 سالها در کار می بشتافتی این کرامت از چه خصلت یافتی
4 گفت هر گاهی که جام می به لب می نهادم بهر شادی و طرب
1 چون رسیدم شب بدینجا زین خطاب در میان فکرتم بربود خواب
2 خویش را دیدم به راهی بس دراز پاک و روشن چون ضمیر اهل راز
3 نی ز بادش گرد را انگیزشی نی به خاکش آب را آمیزشی
4 بود القصه رهی بی گرد و گل من در آن ره گام زن آسوده دل
1 رفت پیش آن معبر ساده ای از ره عقل و خرد افتاده ای
2 گفت دیدم صبحدم خود را به خواب در دهی سرگشته ویران و خراب
3 هر کجا از دور دیدم خانه ای بود بی دیوار و در ویرانه ای
4 چون نهادم در یکی ویرانه پای کرد پای من درون گنج جای
1 شهریاری بود در یونان زمین چون سکندر صاحب تاج و نگین
2 بود در عهدش یکی حکمت شناس کاخ حکمت را قوی کرده اساس
3 اهل حکمت یک به یک شاگرد او حلقه بسته جمله گرداگرد او
4 شاه چون دانست قدرش را شریف ساختش در خلوت و صحبت حریف
1 گفت با داوود پیغمبر خدای کامت خود را بگوی ای نیک رای
2 کز عجم چون پادشاهان آورند نام ایشان جز به نیکی کم برند
3 گر چه بود آتشپرستی دینشان بود عدل و راستی آیینشان
4 قرن ها زیشان جهان معمور بود ظلمت ظلم از رعایا دور بود