1 یاری که رخش ماه و قدش سرو روان بود دادیم بدو جان و دل و مصلحت آن بود
2 چون دیدمش از دور بدانشکل و بدان قد گفتم که جفاکار بود راست چنان بود
3 فی الجمله مرا زیروزبر کرد که در عشق من سست عنان بودم و او سخت کمان بود
4 گر هیچ ننالم زغمش گوید خاموش انصاف بده خامش ازین بیش توان بود
1 دوش آن صنم ز زانو سر برنمیگرفت با ما نفس نمیزد و ساغر نمیگرفت
2 در خشم رفته بود و ندانم سبب چه بود کان ماه لب بخنده زهم برنمیگرفت
3 در عذر صد ترانه زدم تاکند قبول آهنگ ازانچه بود فراتر نمیگرفت
4 چندین هزار لابه که کردم همی بدو یک ذره خود دران دل کافر نمیگرفت
1 برخیز که موسم تماشاست بخرام که روز باغ و صحراست
2 امروز بنقد عیش خوشدار آن کیست کش اعتماد فرد است
3 می هست و سماع و آن دگر نیز اسباب طرب همه مهیاست
4 گلرا چو مشاطه ماه باشد گر جلوه کند سزد که زیباست
1 دگرباره با مات بیگانگیست مکن کاینچنین ها نه فرزانگیست
2 توجان خواهی آنگاه بر دست هجر ندانی که این رسم بیگانگیست
3 توجان خواه بیزحمت هجر و وصل میان من و تو سخن خانگیست
4 من از عشق تو دشمن جان شدم نه عشقست پس چیست دیوانگیست
1 تماشا میکنم از دور هرکسی دلبری دارد چه تدبیر ای مسلمانان دل من کافری دارد
2 به خون من چرا کوشد سر زلفین خونخوارش مگر زلفش نمیخواهد که چون من چاکری دارد
3 مرا گفتی گر از سنگی ترا غم نیست گرداند تو این معنی کسی را گو که از هستی دری دارد
4 دل اندر وصل چو نبندم که وصل تو کسی یابد که جز اشکش بود سیمی به جز چهره زری دارد
1 بر من ز عشق دوست بنوعی قیامتست جانم ز عشق در همه عالم علامتست
2 از روزگار خویش مرا صد شکایتست وز دوستان خویش مرا صد ملامتست
3 گردل قبول نیست که کردم فدای تو جان در میان نهاده بوجه غرامتست
4 آن خط مشک رنگ تو یارب چه شاهدست وان قد همچو سرو تو الحق قیامتست
1 ترا تا زین جفا دل برنگردد مرا این درد دل کمتر نگردد
2 بمن برنگذرد یکشب ز هجرت کز اشک من جهانی تر نگردد
3 مگر هجران تو سوگند خوردست که تا خونم نریزد بر نگردد
4 مرا گفتی که آیم نزدت امشب بصد سوگندم این باور نگردد
1 برم امشب که آن سروسهی بود همه شب کار دل فرماندهی بود
2 نه یک ساعت لب از بوسه بیاسود نه یکدم دستم از ساغر تهی بود
3 نگارم بود و یک چنگی خوش زن سوم ساقی چهارم شان رهی بود
4 گهی بر حلقه مشک ختن خفت گهی در سایه سرو سهی بود
1 عشق تو همچون قضا فرمانرواست وصل تو همچون قدر مشکل گشاست
2 لعل میگونت بسرخی میزند سرخیش زانست کاندر خون ماست
3 عشق تو زر کرد رنگ روی من این نه عشقست ای پسر این کیمیاست
4 گفتی از تو جان و ازمن یک نظر اینچنین اسراف کردن هم خطاست
1 زنجیر چو آنزلف پراکنده نباشد خورشید چو آنعارض رخشنده نباشد
2 خورشید که باشد که ترا بنده نباشد زنجیر چو آنزلف سرافکنده نباشد
3 روزی که تو برگرد گلت طره فشانی خورشید که باشد که ترا بنده نباشد
4 وانجا که نهی ناوک غمزه بکمان در مه کیست که از تو سپر افکنده نباشد