1 خواجه را دیدی تو تا بنشست بر دیوان ملک خود خبر داری که من از غصهاش چو نمیزِیَم؟
2 او میان دست و آنگه بر سر او من به پای او ز من غافل ولیکن من از او غافل نِیَم
3 آرزو میآیدم روزی که او در منصبش میکند توقیع و من بریعتمد ذالک رِیَم
1 خداوندا بدین حالت من از شکر و ثنا گفتن نپردازم همی حقا که چیزی دیگر اندیشم
2 ندانم من که گر حاشا جهد بر دامنت بادی مرا پروای آن باشد که یک معنی براندیشم
1 تا زنده ایم بر من و تو گفتگو کنند از بعد ما حدیث من و تو نکو کنند
2 چون روزگار کش همه کس ذم همیکند وانگه چو در گذشت همه یاد او کنند
1 بر نرگس تو رفتم بهزار لابه گفتم دل برده بازپس ده که دل دگر ندارم
2 سوی زلف کرد اشارت که بجوی رخت هندو مگر او ببرده باشد من ازین خبر ندارم
1 چون ز مدح تو بر اندیشیدم مغزی از پوست ببیرون آمد
2 سر تو سبز و دلت خرم باد که رخ بخت تو گلگون آمد
1 چند گوئی که روز برنائی دستی آخر بکام دل برزن
2 من بدین معطیان و مخدومان که نیرزند دانه ارزن
3 دست چون برزنم بکامه دل بچه دلگرمی آخر ای غرزن
1 ای آفتاب برج سیادت روا مدار گر بر مثال جاه تو انجم شود نقط
2 آگه شود زمانه زاسرار لوح غیب گر قوت بیان تو ماند برین نمط
3 آنجا که کلک مدح تو خواهد مسیر عقل از شاخ سدره دست عطارد کند مقط
4 یک نکته استماع کن از عقل خرده دان دانسته که عقل مصون باشد از غلط
1 خسروا عدل کن همیشه ازانک خوب نبود ز شهر یاران ظلم
2 ظلم شاهان هلاک دهر بود نیست خرد از بزرگواران ظلم
3 ظلم بگذار ازانکه برباید تاج از فرق تاجداران ظلم
4 هست نقصان عمر و آفت دین ملخ کشت و منع باران ظلم
1 حقتعالی اندرین دنیای دون بندگان نیک را بنواخت نیک
2 من خود از نیکان نیم باری مرا میتواند داشت زین بهتر ولیک
1 مرا گویند مولانا ترازوئیست کز عدلش نه میل این یکی دارد نه قصد آندگر دارد
2 درین شک نیست کو همچون ترازوئیست زینمعنی که میلش سوی آن باشد که او زر بیشتر دارد