1 آن جرم پاک چیست چو ارواح انبیا چون روح بالطافت و چون عقل باصفا
2 از باد همچو جوشن و از آفتاب تیغ از شبه همچو آینه وز لطف چون هوا
3 نازک دلی لطیف که از جنبش نسیم رویش پر از شکن شود و چشم پر قذا
4 خالی ز نقش و رسم چو صوفی کبود پوش فارغ زرنک و بوی چو پیران پارسا
1 باز طفلان چمن را حله می بافد صبا نو عروسان طبیعت یافتند از نم نما
2 نقشبندان ربیعی خامه ها برداشتند می نگارند از ریاحین هر یکی نقشی جدا
3 یوسف گل برقع از پیش دو عارض بر گرفت تا ذلیخای چمن را تازه شد عهد صبی
4 باد شد پیوند جانها همچو پند عاقلان ابر شد معمار عالم همچو عدل پادشا
1 بتافت از افق ملک و آسمان بقا دو کوکب ملکی چون دو پیکر جوزا
2 دو شاخ دو حه ملک و دو شاه عرصه دین دو ماه برج سعادت دو در بحر سخا
3 دو شمع جمع ملوک و دو چشم روی وجود دو روح قالب عقل و نجم چرخ علا
4 دو جوهر ملکی در دو پیکر فلکی که این ندارد جز آن و آن جز این همتا
1 زهی محل رفیعت برون زاوج سما زهی مقر جلالت فراز چرخ علا
2 وزیر عالم عادل قوام دولت و دین نظام ملت اسلام سید الوزرا
3 خدایگان وزیران مشرق و مغرب ابوالغنایم سعد آن جهان فضل و سخا
4 فلک محل و ملک خوی و مشتری طلعت زمانه فعل و زمین حلم و آفتاب عطا
1 ای زده لبیک شوق از غایت صدق و صفا بسته احرام وفا در عالم خوف ورجا
2 ای زنقص نقض فارغ حکم تو گاه نفاذ وی زننک فسخ ایمن عزم تو وقت مضا
3 ای چو ابراهیم آزر کرده فرزندی فدی وی چو ابراهیم ادهم کرده ملکی رارها
4 ای مسلم منصب میمونت از آسیب غدر وی منزه جامه احرامت از گرد ریا
1 دگر باره چه صنعت کرد باما سپهر سر کش فرتوت رعنا
2 بیک بازی سوی تحت الثری برد برونق رفته کاری چون ثریا
3 چو گفتم کاستقامت یافت کارم زگردون شد چو گردون زیر وبالا
4 جوانمردی غم ما خواست خوردن لگد بر کار زد این پیر رسوا
1 دلم از بار غم خراب شد است رخم از خون دل خضاب شداست
2 دیده پالونه سرشک آمد طبع پیمانه عذاب شد است
3 وه که جانم شکار غم گشتست وه که بختم اسیر خواب شد است
4 تو بظاهر نگه مکن که مرا لفظ چون لؤلؤ خوشاب شداست
1 گر کسی فیض جان همی بخشد شاه گیتی ستان همی بخشد
2 شاه غازی سپهبد اعظم کاشکار و نهان همی بخشد
3 چرخ مرادی حسام دولت و دین که روان را روان همی بخشد
4 آن قدر قدرت قضا قوت که قضا را توان همی بخشد
1 تا صبا در نقشبندی خامه در عنبر زدست صد هزاران لعبت از جیب زمین سر بر زدست
2 ماه منجوق گل اینک کرد از گلبن طلوع شاه چیر لاله اینک نوبتی بردر ز دست
3 خاک چون طوطی خوش جامه سراندر سر نهاد شاخ چون طاوس فردوسی پر اندرپرزدست
4 چشم نرگس نیم خوابست و دهانش پرززر دوش پنداری بنام گل همه شب زرزدست
1 ایکه خورشید ز رای تو منور گردد عالم از نفحه خلق تو معطر گردد
2 خواجه شرق امین الدین صالح که فلک پیش فرمان تو خم گیرد و چنبر گردد
3 جرم خورشید اگر از دل تو نور برد همه ذرات در اقطار هوا زر گردد
4 عقل هر گه در آیینه طبعت نگرد پیش او سردل غیب مصور گردد