1 کس عهد وفا چنانکه پروانه خرد با دوست به پایان نشنیدیم که برد
2 مقراض به دشمنی سرش بر می داشت پروانه به دوستیش در پا می مرد
1 ابروی کجت شکل هلالی دارد پیوسته قرار با ملالی دارد
2 درهم کشد او هلال با من ز جفا بگریزم از او ولی خیالی دارد
1 درد دل من لعل تو درمانش باد دل بسته آن پسته خندانش باد
2 در عهد وصال اگر نوازد ما را صد جان جهان به عید قربانش باد
1 ما را ز جهان وصل نگاری کامست وز کام جدا گشتنم از ناکامست
2 عشّاق تو در جهان بسی هست ولی بیچاره جهان که در جهان بدنامست
1 نقش رخ خوب تو خیال انگیزست وان غمزه سرمست تو بس خونریزست
2 زلفت چو بنفشه است و بر روی چمن از باد بهار بین که عنبر بیزست
1 ایام بهار و گل و خرّم روزیست کاندر پی آن بهار هم نوروزیست
2 خوش دار دل و مباش غمگین ز جهان در دفتر عمر بین که روزی روزیست
1 گلروی من از غرور در ورد آویخت با سرو سهی و یاسمن مهر آمیخت
2 خورشید رخش چو بر گل انداخت نظر بیچاره ز تاب روش فی الحال بریخت
1 زین بیش روا مدار بر من ستمت دل شاد کنم دمی که مردم ز غمت
2 مردم ز غمت دمی دم ای عیسی دم باشد که شوم زنده به فرخنده غمت
1 دل بس نکند ز دوست تا سر دارد با آنکه بتم شعبده در سر دارد
2 تا سرو چمن قامت و بالای تو دید از رشک قد تو دست در سر دارد
1 گل گفت چو من گلی کجا در چمنست یا رنگ کدام لاله گویی چو منست
2 نسبت به شقایقم مکن کان مسکین دل سوخته و نزار و خونین دهنست