1 از جور فلک خون به دلم افتاده وز غم به دو پای در گلم افتاده
2 ای دوست میان این همه دشمن و دوست بی وصل تو من بس خجلم افتاده
1 ای دوست چه شد چه شد که یادم نکنی یک لحظه به وصل خویش شادم نکنی
2 مقصود من از جهان وصال تو بود آخر ز چه رو دمی مرادم نکنی
1 با خصم بگو چند کنی مکر و فسون تا چند کشم جفای هر سفله دون
2 ما معتکف پرده اسرار شدیم تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون
1 چشم خوش تو ربود یکباره دلم پیراهن صبر کرد صد پاره دلم
2 پنداشت که از دولت وصلت کامی یابد لیکن نیافت بیچاره دلم
1 از کلبه احزان چو برون فرمایی وآنگه غم از این دلم مگر بزدایی
2 افتاده گره به کار من از سر لطف باشد که گره ز کار من بگشایی
1 از آتش دل چو شمع در سوز و گداز هستم من بیچاره به شبهای دراز
2 سرگشته روزگار یاری شده ام یارب به کرم کار من خسته بساز
1 ما داد دل دوست ازین پس ندهیم دل را دگر از دست به هرکس ندهیم
2 عشق رخ تو بحر محیطست و دلم درّیست گرانمایه به هر خس ندهیم
1 ای حال دلم ز چرخ سرگردان تر هر روز دلم به درد بی درمان تر
2 گر جان طلبد ز من برم فرمانش از چیست بگو نگار نافرمان تر
1 آمد گه بلبل و گل و فصل بهار خواهم لب جوی و خلوت و بوس و کنار
2 خرّم تن آنکه بخت یارش باشد مسکین دل آنکه دور باشد از یار
1 امروز هوای باغ و بستان دارم در سر هوس هزار دستان دارم
2 چون سرو قدت راست نمی یارم گفت زیرا که دو صد حیله و دستان دارم