1 گفتم که دلم همچو تو یاری گیرد یا دست من خسته نگاری گیرد
2 بگشای دو زلف بی قرارت صنما تا این دل شوریده قراری گیرد
1 در باغ بدیدم صنمی سیمین خد کز غایت حسن طعنه بر گل می زد
2 گفتم بگذار تا ببوسم پایت گفتا نتوان ز دست هم صحبت بد
1 چشمت به کرشمه خون دلها ریزد زلفت به قمر عنبر سارا ریزد
2 درد دل من بسیست زان روی طبیب از لعل لبت گل به شکر آمیزد
1 دل تنگ مشو که جان به جانان برسد و این درد مرا نوبت درمان برسد
2 امید ز روز وصل بر نتوان داشت باشد که شب هجر به پایان برسد
1 این درد مرا مگر دوایی برسد وین ناله به گوش بینوایی برسد
2 نی نی غلطم که از گلستان رخش کی بوی گلی به بینوایی برسد
1 آن دوست که آرام دل ما باشد گویند که زشتست بهل تا باشد
2 شاید که به چشم کس نه زیبا باشد تا باری از آن من تنها باشد
1 تا آرزوی روی نگارم باشد در دیده جان ز غم غبارم باشد
2 گویی که به دل آب صبوری می زن بر آتش عشق چون قرارم باشد
1 تا کی دلم از هجر تو پر خون باشد وز خانه اختیار بیرون باشد
2 مشتاق به وصلت من و از من تو ملول و این نیز هم از طالع وارون باشد
1 بیچاره دلم زبون گردون باشد دایم ز غم زمانه پر خون باشد
2 روز و شب از اندوه فلک می گرید تا عاقبت کار جهان چون باشد
1 چون چشم خوشت مست و خرابی باشد تابنده چو رویت آفتابی باشد
2 ای دوست رخ تو دیده ام دوش به خواب روشن تر از این خواب چه خوابی باشد