1 مپسند که دل بی تو دهد جان مپسند دل داده خود بی سر و سامان مپسند
2 آن دل که به زلف سرکشت دربستیم همچون سر زلف خود پریشان مپسند
1 دل حلقه عشق دوست در گوش کند وز آتش سودای غمش جوش کند
2 از سر ننهد عشق تو سرگشته دلم تا با تو شبی دست در آغوش کند
1 دلبر چو نظر بر من مسکین افکند فی الحال میان من و دل کین افکند
2 آن خسرو خوبان جهان را دیدی شوری و شکر در لب شیرین افکند
1 حسن تو حسد بر مه و پروین افکند شوری به جهان زان لب شیرین افکند
2 عطر خوش دلفریبت ای دوست چو اشک از دیده چرا بنده دیرین افکند
1 فریاد ز دست جور این چرخ بلند کاو گلبن امّید من از بیخ بکند
2 دل زار و تنم نزار و چشمم پر خون از غصّه روزگار یارب مپسند
1 این درد مرا طبیب درمان نکند وین غصّه مشکل من آسان نکند
2 ای باد به یار من بگو کز سر لطف چون زلف خودم حال پریشان نکند
1 چون قدّ تو سرو سرفرازی نکند چون باد به زلفین تو بازی نکند
2 ما بنده مخلصیم دانی به یقین لطف تو چرا بنده نوازی نکند
1 دل میل به جز تو سوی کس مینکند جز دیدن روی تو هوس مینکند
2 چندش گویم دلا نصیحت بپذیر سودای غمش بسی و بس مینکند
1 با روی تو میل دل به رویی نکند جز دیدن رویت آرزویی نکند
2 جان در بدن من به چه کار آید باز گر در طلب تو جستجویی نکند
1 تا در دل من پیام تو خواهد بود پیوسته جهان به کام او خواهد بود
2 هردم که زنم به یاد تو آن دم ماست اوّل نفسم به نام تو خواهد بود