1 من دوش قضا یار و قدر پشتم بود نارنج زنخدان تو در مشتم بود
2 دیدم که همی گزم لب شیرینت از خواب پریدم سرانگشتم بود
1 امشب مه ده چار بیاراسته بود نور از رخ تو به عاریت خواسته بود
2 در باغ گذشته ای همانا تو و سرو بر عذر قدمهای تو برخاسته بود
1 ای آنکه تو را نظیر و همتا نبود واندر همه علم جز تو دانا نبود
2 افتاده و ناتوان چو موریم ضعیف زیرا که به غیر از تو توانا نبود
1 بیچاره کسی که محرمش کس نبود جز صحبت خصم همدمش کس نبود
2 غم گفت ببخشای بر آن خسته دلی کاو در دو جهان بجز منش کس نبود
1 روزیت هوای من درویش نبود رحمیت بر این خسته دل ریش نبود
2 دانی که عنایت تو با بنده چه بود چون موسم گل که هفته ای بیش نبود
1 فریاد ز دست جور این چرخ کبود کاو لحظه به لحظه درد دل را بفزود
2 از چرخ فلک هرآنچه آمد دیدیم آن نیز ببینیم چه افتاد و چه بود
1 بیچاره کسی که از وطن دور شود از صحبت یار خویش مهجور شود
2 تنها و به دست دشمنان گشته اسیر بی برگ و جگر خسته و رنجور شود
1 بر درد دلم طبیب ار آگاه شود بیچاره قرین ناله و آه شود
2 ای دوست علاج درد بیماران ساز تا دردسر طبیب کوتاه شود
1 ای روی تو سرخ چون گل شفتالود از دیده ما خون جگر را پالود
2 خونم چو کرا نمی کند دستش را آخر ز چه روی دست را می آلود
1 تا چرخ دگر روی به کار که نهد وین دولت و بخت در کنار که نهد
2 بر گردشش اعتماد چندانی نیست تا خار جفا به ره گذار که نهد