1 در صبح رخ دوست نیاز آرد دل در طاق دو ابروش نماز آرد دل
2 بنوازدم از دولت وصلش شبکی زین بیش بگوی تا نیازارد دل
1 از دام سر زلف شکاری کم گیر وز نقش جهان دست نگاری کم گیر
2 در باغ رخت چو بلبلان بسیارند وز عشق گلی بلبل زاری کم گیر
1 سرگشته و شوریده دل ماست دگر چون زلف تو بر رخ [تو] شیداست دگر
2 آن قامت زیبای نگارست به باغ یا سرو چمن بود که برخاست دگر
1 شبهای دراز بیشتر بیدارم نزدیک سحر روی به بالین دارم
2 من بیدارم که دیده بی دیدن دوست در خواب رود خیال می پندارم
1 چشمش به کرشمه گفت جان می بخشم وز مستی و سرخوشی جهان می بخشم
2 نرگس به شفاعت از چمن سر بر کرد گفتا که به عشق تو روان می بخشم
1 ای آنکه به مجرمی تو می بخشایی از قدرت خویشتن جهان آرایی
2 فریادزنان آمده ام بر در تو فریادرسم چون به جهان دارایی
1 تا چرخ دگر روی به کار که نهد وین دولت و بخت در کنار که نهد
2 بر گردشش اعتماد چندانی نیست تا خار جفا به ره گذار که نهد
1 گویند که دوش شحنگان تتری دزدی بگرفتند به صد حیله گری
2 و امروز به آویختنش می بردند می گفت رها کن که گریبان بدری
1 این درد مرا طبیب درمان نکند وین غصّه مشکل من آسان نکند
2 ای باد به یار من بگو کز سر لطف چون زلف خودم حال پریشان نکند
1 دارم به امید یار خندان دهنی چون گل ز نسیم صبح در انجمنی
2 تو سرو چمانی و کجا در نظرت ای نور دو دیده ی من آید چو منی