از من غم روزگار ای از جهان ملک خاتون رباعی 169
1. از من غم روزگار ای یار مپرس
اندوه من و شادی اغیار مپرس
...
1. از من غم روزگار ای یار مپرس
اندوه من و شادی اغیار مپرس
...
1. ای چرخ و فلک چرا نسازی با کس
وز کجرویت راست نبازی با کس
...
1. من دل به تو داده ام نکو می دارش
زنهار که بیش از این مکن آزارش
...
1. ای دل تو به درد یار هجران می کش
زهر آب ز جام نامرادی می چش
...
1. گل کیست به نزد عارض چون سمنش
گر لاف زند برون کنم از چمنش
...
1. گر لایق خدمتم ندانی بر خویش
تا من سر خویش گیرم و کشور خویش
...
1. ای دیده بختم شده گریان چون شمع
وی رشته جانم شده سوزان چون شمع
...
1. من سوخته در فراق یارم چون شمع
با درد دل و گریه زارم چون شمع
...
1. زردم ز فراق روی دلدار چو شمع
تا کی بودم دیده خونبار چو شمع
...
1. بر روی دلم نشسته بین گرد فراق
جانم به لب آمدست از درد فراق
...
1. از دل نالم یا ز فلک یا ز فراق
یا آنکه شدم ز صبر و از طاقت طاق
...
1. ای لاله روی نوبهاری نازک
گل را نبود چون تو عذاری نازک
...