1 ای دیده بختم شده گریان چون شمع وی رشته جانم شده سوزان چون شمع
2 از آتش دل خون جگر می بینی بر روم روان به سان باران چون شمع
1 آن دوست که دیدنش بیاراید چشم بیدیدنش از گریه نیاساید چشم
2 ما را ز برای دیدنش باید چشم ور دوست نبینی به چه کار آید چشم
1 در صبح صبا چمن بیاراست ز گل بستان به رخ خوب تو زیباست چو گل
2 گل دید رخ خوب تو و ز رشک رخت بس ناله و فریاد که برخاست ز گل
1 گفتم چه کنی دوای دل گفتا به ور به نشود دلم بدو گفتا به
2 گفتم که بچینم از لبش شفتالو گر سیب زنخ به ما رسد گفتا به
1 زین بیش بتا مجوی آزار دلم درهم مشکن به هجر بازار دلم
2 عیبم مکن ای دوست و به من رحم آور کاندر سر کوی تو گرفتار دلم
1 تا دید جمال تو به چشمم لیلی از دیده روانست به هر سیلی
2 مجنون توأم ز جانت ای سرو روان فریاد که سوی ما نداری میلی
1 ای لاله روی نوبهاری نازک گل را نبود چون تو عذاری نازک
2 تا دست و نگارست نیفتاده بود در دست کسی چون تو نگاری نازک
1 دادم به تو دل من ز سر نادانی شبهای سر زلف توأم تا دانی
2 دارم ز سر زلف تو ای دوست به دست اسباب پریشانی و سرگردانی
1 بیچاره دلم ز هجر تو غم دیده و این دیده مهجور ز غم نم دیده
2 چون طاقت هجران تو آرد که به غم مسکین دل من هست به غم خم دیده
1 مسکین دل من دور ز جان افتاده سرگشته ز عشق در جهان افتاده
2 از غصّه روزگار و از درد فراق بیچاره به کام دشمنان افتاده