1 تا چند دلم را به غمی رام کنی در سلسله زلف تو در دام کنی
2 در چین سر زلف تو گوش امید تا چند چو روزه دار بر شام کنی
1 رنگ رخ تو گلست و لعل تو شکر نقل لب تو نبات و نقل تو شکر
2 قند و شکر و نبات فرع لب تست حقّا که تو خود قندی و اصل تو شکر
1 گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم صوفی شوم و گوش به منکر نکنم
2 دیدم که خلاف طبع موزون منست توبت کردم که توبه دیگر نکنم
1 دل گفت برو سوی گلستان ارم گفتم چه کنم گر نگشایند درم
2 گفتا بکند با تو چنین بی ادبی گفتم نکند گر او بدیعست برم
1 دل بستدی از من که کنی دارایی یا گلشن وصل را شبی آرایی
2 بردی و به دست غم سپردی زنهار تا دل دگر از دست کسی نربایی
1 ای شخص ضعیف دیده را گریان کن بر آتش شوق سینه را بریان کن
2 گر گویدت ای دل که بشو دست ز جان نوعی که رضای دوست باشد آن کن
1 دلبر چو نظر بر من مسکین افکند فی الحال میان من و دل کین افکند
2 آن خسرو خوبان جهان را دیدی شوری و شکر در لب شیرین افکند
1 جانا دل من بر سر عهدست هنوز عهدی که ببست با تو نشکست هنوز
2 مجروح شد از خار جفایت دل و نیست در باغ وصال بر گلش دست هنوز
1 بستان دلم همیشه نار آرد بار وز گلبن وصل یار خار آرد بار
2 نالد دل ... در خار فراق باشد که گل وصال بار آرد بار
1 زین بیش مرا خسته و دل ریش مدار وز خان وصال خویش درویش مدار
2 تا چند ز پیش چشم ما دور شوی ای دوست جفا روا ازین بیش مدار