1 دل بی تو چرا جهان ببیند آخر یا بر تو چرا کسی گزیند آخر
2 یا آنکه همیشه راست چون سرو سهی بر خاک ره دوست نشیند آخر
1 تا چند ز هجر تو زبون بنشینم در دیده خود میان خون بنشینم
2 در آینه بین جمال و انصاف بده بی روی تو ای نگار چون بنشینم
1 از چرخ بجز جفا چه دربار آید ده روزه گلی دهد دگر خار آید
2 کاریست فتاده در میان بس مشکل تا خود چه کند بخت و که را باز آید
1 گفتم که هوای یار سرکش گیرم سودای سر زلف مشوّش گیرم
2 خواهم که ز جان و دل شوم قربانش چون نیست میسّرم که ترکش گیرم
1 ای چرخ فلک به خیرگی دیده مبند بر حال دل ریشم ازین بیش مخند
2 از روی کرم صد در شادی و نشاط بر ما بگشای و بر رخ خصم ببند
1 چون ماه رخش تمام پیراسته شد خلقش به جهان ز جان و دل خواسته شد
2 چون وسمه بر ابروان دلبند نهاد گل بود به سبزه نیز آراسته شد
1 تا چند کنی به عالمم سرگردان یارب که که گفت که ز ما سرگردان
2 گر زلف توأم چو گو به چوگان بزند چون گوی کنم در قدمت سر، گردان
1 ای بر دل من عشق تو هر لحظه فزون بی روی چو ماه تو زند دم ز جنون
2 ما دست به دامن خیالت زده ایم تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون
1 ای عشق رخت برده مرا خواب از چشم سودای توأم گشاده خوناب از چشم
2 هرچند که یاقوت درخشان باشد با رنگ رخت ببرده ای آب از چشم
1 بیمارم و کس نیست که آبی دهدم ور ناله زنم دمی جوابی دهدم
2 هیچم به جهان نیست مگر لطف طبیب کز خون جگر مگر شرابی دهدم