1 از عکس رخ تو گل و گلزار خجل از رنگ لب لعل تو گلنار خجل
2 از پیش قد و قامت تو سرو سهی یکباره نگویم که دو صد باره خجل
1 حل می نشود به عشق تو مشکل من آه از غم روزگار و درد دل من
2 هر حیله که کرد دل به وصلت نرسید مسکین من و سعیهای بی حاصل من
1 از دل نالم یا ز فلک یا ز فراق یا آنکه شدم ز صبر و از طاقت طاق
2 جانم به لب آمد از جفای گردون وز صحبت دوستان با شَید و نفاق
1 درمانده به کار خویش مسکین دل من در زخم فراق ریش مسکین دل من
2 تا بو که شراب وصل او نوش کند ای خورده هزار نیش مسکین دل من
1 ای همّت من درخور بالات بلند در بر رخ دوستان ازین بیش مبند
2 تا چند کنی جور و جفا بر جانم هرگز که کند ز دوستان جور پسند
1 خون گشت مرا از غم هجران دیده آخر چکنم با دل هجران دیده
2 گویند که هجر جان ز تن سخت بود مسکین دل من چو روز هجران دیده
1 گرمی برش به ناز خوش خوش گیرم و آن لعل لب نگار دلکش گیرم
2 قربان شدنم به کیش او به باشد چون نیست میسرم که ترکش گیرم
1 چون شمع منم سوخته ساخته ای خود را ز هوا در آتش انداخته ای
2 فرهاد صفت زان لب شیرین محروم جان را به فریب چشم درباخته ای
1 در عشق رخت ز من رمیدست دلم غمهای تو را به جان خریدست دلم
2 تا دید به بستان جهان سرو روان صد درد ز بالای تو چیدست دلم
1 دستارچه از غم جهان آسوده گه بر لب جانبخش تو گه بردیده
2 بیچاره کسی که در فراق رخ تو خون جگر از دیده جان پالوده