1 پیوسته ز گردش فلک می نرهیم وز جور زمانه زنک می نرهیم
2 جور فلک و زمانه هم سهلترست از مردم بی نان و نمک می نرهیم
1 فریاد ز دست جور این چرخ کبود کاو لحظه به لحظه درد دل را بفزود
2 از چرخ فلک هرآنچه آمد دیدیم آن نیز ببینیم چه افتاد و چه بود
1 کردیم بسی جام لبالب خالی تا بو که نهیم لب بر آن لب حالی
2 ترسنده از آن شدم که ناگاه ز جان بی وصل لبت کنیم قالب خالی
1 وقتست که بر سرم کنی باران گل زیرا که ز باغ رو کند پنهان گل
2 آمد به جهان باغ تا عیش کند کوتاهی عمر دید و شد گریان گل
1 گر من ز غمت جامه دل چاک زنم آتش ز سر سوز بر افلاک زنم
2 از آه من دلشده ای ماه بترس زیرا که من آه از دل غمناک زنم
1 روزیت هوای من درویش نبود رحمیت بر این خسته دل ریش نبود
2 دانی که عنایت تو با بنده چه بود چون موسم گل که هفته ای بیش نبود
1 حسن تو حسد بر مه و پروین افکند شوری به جهان زان لب شیرین افکند
2 عطر خوش دلفریبت ای دوست چو اشک از دیده چرا بنده دیرین افکند
1 دلدار ز شوق رفت در گلشن گل جوشید ز رشک روش خون در تن گل
2 شادی و غم جهان تو می دانی چیست در آمدن گلست و در رفتن گل
1 لعلت نمکی در دل ریش افکنده فریاد به بیگانه و خویش افکنده
2 چون چشم تو دید نرگس اندر بستان از خجلت و شرم سر به پیش افکنده
1 از لطف خدا حسن تو آراستهاند بدخواه تو را چو مه ز غم کاستهاند
2 باز آی خدا را که همه خلق جهان وصل تو به زاری از خدا خواستهاند