بیچاره دلم زبون از جهان ملک خاتون رباعی 109
1. بیچاره دلم زبون گردون باشد
دایم ز غم زمانه پر خون باشد
...
1. بیچاره دلم زبون گردون باشد
دایم ز غم زمانه پر خون باشد
...
1. چون چشم خوشت مست و خرابی باشد
تابنده چو رویت آفتابی باشد
...
1. با دل گفتم اگر مجالی باشد
یا با بت گل رخت وصالی باشد
...
1. چشمت به کرشمه بین که جان میبخشد
مستست و به یک لحظه جهان میبخشد
...
1. تا سرو قدش ز چشم ما پنهان شد
از آتش عشقش دل ما بریان شد
...
1. خورشید رخ تو را ز جان خواسته شد
از شرم رخت تمام مه کاسته شد
...
1. چون ماه رخش تمام پیراسته شد
خلقش به جهان ز جان و دل خواسته شد
...
1. تا شاهد حسن گل به بازار آمد
جان من بیچاره خریدار آمد
...
1. از لطف خدا حسن تو آراستهاند
بدخواه تو را چو مه ز غم کاستهاند
...
1. ای چرخ فلک به خیرگی دیده مبند
بر حال دل ریشم ازین بیش مخند
...
1. ای همّت من درخور بالات بلند
در بر رخ دوستان ازین بیش مبند
...
1. دل داد به دست باد پیغامی چند
کز لعل توکی نوش کنم جامی چند
...