1 درد دل من لعل تو درمانش باد دل بسته آن پسته خندانش باد
2 در عهد وصال اگر نوازد ما را صد جان جهان به عید قربانش باد
1 بر خاطرت از خاک رهی گرد مباد وین آتش اشتیاق ما سرد مباد
2 دردی دارم ز هجرت ای جان و جهان درمان دل منی تو را درد مباد
1 ما را غم عشق روی تو رای افتاد در جان هوس لعل شکرخای افتاد
2 زلف بت من که سرکشیها در اوست در دست نمی آید و در پای افتاد
1 دیدم صنمی به قد چو سرو آزاد چون نرگس تازه گل رخی حور نژاد
2 صد خار جفا دمیده پیرامن او همسایه بد خدای کس را مدهاد
1 آن کیست که او از لب جانان طلبد بر درد دلش ز وصل درمان طلبد
2 مشکل نشدست راه هجرانش هنوز زان روی چنین وصل من آسان طلبد
1 مسکین دل من چو وصل جانان طلبد اینست مراد دلم و آن طلبد
2 در عهد وصال روی تو جان و جهان از بهر فدای دوست فرمان طلبد
1 یک بوسه دلم ز لعل جانان طلبد دردیست نهان در او و درمان طلبد
2 لعل لب تو که مایه درمانست از بهر یکی بوسه ز جانان طلبد
1 با درد تو دل چگونه درمان طلبد با عشق تو سر چگونه سامان طلبد
2 خواهد که ببوسد کف پایت از جان لیکن ز زبان دوست فرمان طلبد
1 بربود دل از من صنمی سیمین خد زان روی که حسن اوست بیرون از حد
2 رویش چو گلست در چمن می دارش در حفظ خود از بلای هم صحبت بد
1 دل بس نکند ز دوست تا سر دارد با آنکه بتم شعبده در سر دارد
2 تا سرو چمن قامت و بالای تو دید از رشک قد تو دست در سر دارد