1 بی روی تو ای نگار آرامم نیست وز لعل لبان تو دمی کامم نیست
2 جانم به لب آمد از خمار شب هجر مشکل که شراب هجر در جامم نیست
1 مرغ دل سرگشته هوایی دارد امشب هوس هوای جایی دارد
2 گفتم که مرو بر سر کویش ای دل چون شاه فراغت از گدایی دارد
1 ای دل گل روی یار دیدن چه خوش است وز لعل لبانش بوسه چیدن چه خوش است
2 یک لحظه وصال او به بازار غمش دل کرده فدا به جان خریدن چه خوش است
1 من روی تو را سمن نگویم حاشا سرو قدت از چمن نگویم حاشا
2 آن حقّه یاقوت پر از گوهر را ای دیده من دهن نگویم حاشا
1 دل با سر زلفین تو حالی دارد وز خلق جهان جمله ملالی دارد
2 گفتا که مپیچ با دو زلفم که دلت خواهد شب وصل من خیالی دارد
1 در دیده دلم خیال رویش می بست دلبر به کرشمه گفت زان نرگس مست
2 خوش باش که کام تو برآرم روزی بخشیدن مست اگر بود دست به دست
1 دل دیده به دولت وصالت بستست وز خار غمت دل جهانی خستست
2 گر دست رسی بود که دستت بدهیم در پای تو مردمی چه جای دستست
1 یارب به درت شب نیازست امشب با دوست مرا نوبت رازست امشب
2 قلبست و خلاص خواهم از دل زان روی در بوته عشق در گدازست امشب
1 مسکین دل من که بوته تیر بلاست زنهار مزن ز غم بر او کاین نه رواست
2 تا چند بلا و ستم چرخ کشد آری چه کنم چون همه تقدیر خداست
1 در باغ بدیدم صنمی سیمین خد کز غایت حسن طعنه بر گل می زد
2 گفتم بگذار تا ببوسم پایت گفتا نتوان ز دست هم صحبت بد