1 در دیده دلم خیال رویش می بست دلبر به کرشمه گفت زان نرگس مست
2 خوش باش که کام تو برآرم روزی بخشیدن مست اگر بود دست به دست
1 نقّاش ازل چه لطفها فرمودست از روی مه و مهر ضیا بربودست
2 در صورت او کشیده بر نوک قلم آنست که در حسن رخش موجودست
1 از درد بمردیم دوایی بفرست بی برگان را برگ و نوایی بفرست
2 باری گرهی به کار خلق افتاده یارب ز کرم گره گشایی بفرست
1 چون چشم تو نرگسی ندیدم سرمست چون دید دلم گشت به زلفت پابست
2 پیوسته به خم بود چو ابروت دلم جان کرد فدا و ز غم آن نیز نرست
1 نقش رخ خوب تو خیال انگیزست وان غمزه سرمست تو بس خونریزست
2 زلفت چو بنفشه است و بر روی چمن از باد بهار بین که عنبر بیزست
1 از جور زمانه بر دلم بار بسیست یارم نه به دست لیکن اغیار بسیست
2 بجریست دلم ولیک با این همه سوز از جور فلک ملول از دست خسیست
1 ای دل ستم از یار جفاپیشه بسیست دل بر غم او منه که او هیچ کسیست
2 بحریست دل نازک تو بی پایان انگار که در بحر ضمیر تو خسیست
1 در زلف کجت خسته دلی بسته دلست زان حسن دل هر دو جهان خسته دلست
2 شاهی جهان بی تو نخواهم یک دم آن کیست که از غم رخت رسته دلست
1 از شام سر زلف تو صبحم شامست پختم هوس لب تو لیکن خامست
2 چشمت نظری نکرد در حال جهان بیچاره به هرزه در جهان بدنامست
1 ما را ز جهان وصل نگاری کامست وز کام جدا گشتنم از ناکامست
2 عشّاق تو در جهان بسی هست ولی بیچاره جهان که در جهان بدنامست