ای دل ستم از یار جفاپیشه از جهان ملک خاتون رباعی 37
1. ای دل ستم از یار جفاپیشه بسیست
دل بر غم او منه که او هیچ کسیست
1. ای دل ستم از یار جفاپیشه بسیست
دل بر غم او منه که او هیچ کسیست
1. در زلف کجت خسته دلی بسته دلست
زان حسن دل هر دو جهان خسته دلست
1. از شام سر زلف تو صبحم شامست
پختم هوس لب تو لیکن خامست
1. ما را ز جهان وصل نگاری کامست
وز کام جدا گشتنم از ناکامست
1. بیچاره دلم که بود از عشق تو مست
در شست سر زلف تو بودش پابست
1. دوران فلک نگر که چون گردانست
مردی که بر او دل بنهد مرد آنست
1. گل گفت چو من گلی کجا در چمنست
یا رنگ کدام لاله گویی چو منست
1. زیبا رخ تو ماه درفشان منست
شیرین لب تو لعل بدخشان منست
1. ای دوست دل از دست فراقت خونست
در خون دلم روی جان گلگونست
1. ما را دل و دیده در فراقت خونست
شوق رخت از حد و صفت بیرونست
1. خالی به میان ابروان دارد دوست
کان را دلم از میان جان دارد دوست
1. از بس که بیازرد دل دشمن و دوست
گویی به گناه هیچ کندندش پوست