1 از شام سر زلف تو صبحم شامست پختم هوس لب تو لیکن خامست
2 چشمت نظری نکرد در حال جهان بیچاره به هرزه در جهان بدنامست
1 با دل گفتم اگر مجالی باشد یا با بت گل رخت وصالی باشد
2 از بنده بگویش که به وصلم برسان دل گفت مگو که این محالی باشد
1 یارب تو روا مدار دل تنگ مرا مپسند در این روز بدین ننگ مرا
2 ای چرخ کبود حرفه اینت بترست اسب همه رهوار و خر لنگ مرا
1 تا آرزوی روی نگارم باشد در دیده جان ز غم غبارم باشد
2 گویی که به دل آب صبوری می زن بر آتش عشق چون قرارم باشد
1 مسکین دل من چو وصل جانان طلبد اینست مراد دلم و آن طلبد
2 در عهد وصال روی تو جان و جهان از بهر فدای دوست فرمان طلبد
1 تا بر درت ای دوست مرا باری نیست مشکلتر از این بر دل من باری نیست
2 گر نیست تو را شوق مرا باری هست ور هست تو را صبر مرا باری نیست
1 ای دل ستم از یار جفاپیشه بسیست دل بر غم او منه که او هیچ کسیست
2 بحریست دل نازک تو بی پایان انگار که در بحر ضمیر تو خسیست
1 امروز به بستان چو گل اندر جوش است صحرا و در و دشت زمرّدپوش است
2 زنهار می لعل به دست آر سبک برخیز و بیا که وقت نوشانوش است
1 دیدم صنمی به قد چو سرو آزاد چون نرگس تازه گل رخی حور نژاد
2 صد خار جفا دمیده پیرامن او همسایه بد خدای کس را مدهاد
1 بر ما در عیش و ناز بازست امشب ما را کرم تو چاره سازست امشب
2 در حضرت جانان که صبا بار نیافت جان و دل ما محرم رازست امشب