1 دل دیده به دولت وصالت بستست وز خار غمت دل جهانی خستست
2 گر دست رسی بود که دستت بدهیم در پای تو مردمی چه جای دستست
1 تدبیر و صواب از دل خوش باید جست سرمایه عافیت کفافیست نخست
2 شمشیر قوی نیاید از بازوی سست یعنی ز دل شکسته تدبیر درست
1 جان داده ام و به نزد جانان هیچست با درد غمش مایه درمان هیچست
2 زنهار مخور غم جهان ای دل تنگ دیدیم سراپای جهان کان هیچست
1 اندر خور همّتم جهانی هیچست آن را چه محل بود که جانی هیچست
2 گر در گذر آید آن سهی سرو روان جان گر بفشانیم روانی هیچست
1 بی یاد تو گردمی زنم بر بادست خرّم دل آنکه با غمت دلشادست
2 بی یاد تو من نفس نمی یارم زد آنجا که تویی کجا منت در یادست
1 ما را غم عشق تو به جان آوردست و اوصاف جمالت به زبان آوردست
2 ورنه ز من خاکی سرگشته چرا خون دلم از دیده روان آوردست
1 تا روی چو گل به بوستان آوردست این بلبل طبعم به زبان آوردست
2 از غمزه چشم مست و ابروش ببین این تیر جفا که در کمان آوردست
1 هستم من سرگشته به عشقت سرمست جان خسته ز عشق یار و دل داده ز دست
2 از گلبن وصل او نچیدم یک گل وز خار جفا جان جهانی را خست
1 مستیم چو چشم مست شهلای تو مست پستیم به پیش قد و بالای تو پست
2 آیا بود آنکه در میان بستان گردیم کنار سبزه ات دست به دست
1 سرو چمن از عجب برآورده دو دست گفتا که، که را قد دلارا چو منست
2 چون قامت رعنای تو از دور بدید از خجلت بالای تو بر خاک نشست