1 ای سرو قد تو رسته در دیده ما بی روی تو خواب نیست در دیده ما
2 این مردمک دیده ز ما شرم نداشت راز دل خسته گفت او در همه جا
1 این درد مرا مگر دوایی برسد وین ناله به گوش بینوایی برسد
2 نی نی غلطم که از گلستان رخش کی بوی گلی به بینوایی برسد
1 اندر خور همّتم جهانی هیچست آن را چه محل بود که جانی هیچست
2 گر در گذر آید آن سهی سرو روان جان گر بفشانیم روانی هیچست
1 دل تنگ مشو که جان به جانان برسد و این درد مرا نوبت درمان برسد
2 امید ز روز وصل بر نتوان داشت باشد که شب هجر به پایان برسد
1 بر خاطرت از خاک رهی گرد مباد وین آتش اشتیاق ما سرد مباد
2 دردی دارم ز هجرت ای جان و جهان درمان دل منی تو را درد مباد
1 گفتم که جهان مگر وفا خواهد کرد دردیست مرا و او دوا خواهد کرد
2 در چرخ فلک نگر که در هفته و ماه ای دیده چه ها کرد و چه ها خواهد کرد
1 تدبیر و صواب از دل خوش باید جست سرمایه عافیت کفافیست نخست
2 شمشیر قوی نیاید از بازوی سست یعنی ز دل شکسته تدبیر درست
1 چون چشم تو نرگسی ندیدم سرمست چون دید دلم گشت به زلفت پابست
2 پیوسته به خم بود چو ابروت دلم جان کرد فدا و ز غم آن نیز نرست
1 در هجر خودم نعره زنان می دارد خوناب ز دیده ام روان می دارد
2 جانا نه گناه این دل سنگین است بخت بد من مرا بدین می دارد
1 هرگز دل من ز غم دمی خالی نیست از من غم چون تو همدمی خالی نیست
2 هردم دم من بگیرد از غم خوردن چون دم بگرفت از دمی خالی نیست