1 بیچاره دلم که بود از عشق تو مست در شست سر زلف تو بودش پابست
2 چشمت به خطا در او نگاهی می کرد زان روی به ابروان شوخت پیوست
1 دوران فلک نگر که چون گردانست مردی که بر او دل بنهد مرد آنست
2 لیکن چه کند فلک که او نیز چو من بیچاره ز روزگار سرگردانست
1 گل گفت چو من گلی کجا در چمنست یا رنگ کدام لاله گویی چو منست
2 نسبت به شقایقم مکن کان مسکین دل سوخته و نزار و خونین دهنست
1 زیبا رخ تو ماه درفشان منست شیرین لب تو لعل بدخشان منست
2 زلف تو که عالمی از او آشفتست جمعیت خاطر پریشان منست
1 ای دوست دل از دست فراقت خونست در خون دلم روی جان گلگونست
2 لیلی صفتا ببین که دیوانه دلم از روز فراقت ای صنم مجنونست
1 ما را دل و دیده در فراقت خونست شوق رخت از حد و صفت بیرونست
2 گویند ز دل به دل بود راه ولی ما مایل و تو ز ما ملولی چونست
1 خالی به میان ابروان دارد دوست کان را دلم از میان جان دارد دوست
2 گوید که تو را دوست ز دل می دارم از دل نه که ما را به زبان دارد دوست
1 از بس که بیازرد دل دشمن و دوست گویی به گناه هیچ کندندش پوست
2 وقتی غم او بر همه دلها بودی اکنون همه غمهای جهان بر دل اوست
1 فریاد ز جور دشمن و فرقت دوست کاین هر دو بلا به نزد و امّا نه نکوست
2 کردند جفا بسی نه بر حق الحق «از شیشه همان برون تراود که دروست»
1 بر ذکر تو دایماً زبانم جاریست همراه تو دل به خواب و در بیداریست
2 از روی کرم نظر به حالم فرمای کاین دل به غم عشق تو بس بازاریست