1 مشکل که به درد عشق درمانم نیست جز آتش هجران تو در جانم نیست
2 گفتم که مگر به هجر صبرم باشد روزی ز تو ای نگار و امکانم نیست
1 برخیز و به باغ آی که گل در جوش است بی روی تو بلبل چمن خاموش است
2 زنبور صفت چرا زنی نیش مرا گفتا چه شود که نیش من با نوش است
1 از درد بمردیم دوایی بفرست بی برگان را برگ و نوایی بفرست
2 باری گرهی به کار خلق افتاده یارب ز کرم گره گشایی بفرست
1 با درد تو دل چگونه درمان طلبد با عشق تو سر چگونه سامان طلبد
2 خواهد که ببوسد کف پایت از جان لیکن ز زبان دوست فرمان طلبد
1 بربود دل از من صنمی سیمین خد زان روی که حسن اوست بیرون از حد
2 رویش چو گلست در چمن می دارش در حفظ خود از بلای هم صحبت بد
1 تا کی دلم از هجر تو پر خون باشد وز خانه اختیار بیرون باشد
2 مشتاق به وصلت من و از من تو ملول و این نیز هم از طالع وارون باشد
1 بر ذکر تو دایماً زبانم جاریست همراه تو دل به خواب و در بیداریست
2 از روی کرم نظر به حالم فرمای کاین دل به غم عشق تو بس بازاریست
1 ما را غم عشق تو به جان آوردست و اوصاف جمالت به زبان آوردست
2 ورنه ز من خاکی سرگشته چرا خون دلم از دیده روان آوردست
1 خالی به میان ابروان دارد دوست کان را دلم از میان جان دارد دوست
2 گوید که تو را دوست ز دل می دارم از دل نه که ما را به زبان دارد دوست
1 عمریست که تا از تو جداییم بیا در درد به امّید وفاییم بیا
2 برخاسته از سر جهان بنشستیم بر خاک در تو بی نواییم بیا