1 چشمم به کرشمه دوش با جانان گفت کز بیم فراق تو نمی یارم خفت
2 امروز پشیمان شدم از گفته ی خویش آری صنما مست چه داند که چه گفت
1 در بندگیت طاقم و با درد تو جفت ز الماس مژه درّ زمین خواهم سفت
2 از دست جفای چرخ و از جور رقیب در بستر ایمنی نمی یارم خفت
1 دردیست مرا نهان نمی یارم گفت درّیست وصال تو نمی یارم سفت
2 عمریست که این بنده ی بیچاره ی تو طاقست ز صبر و هست با درد تو جفت
1 در دیده خال روی تو جا بگرفت در دل قد چون سرو تو مأوا بگرفت
2 از لعل لب تو آتشی بس سوزان ای نور دو دیده بین که در ما بگرفت
1 مرغ دل من هوای یاری نگرفت و این دست مرا شبی نگاری نگرفت
2 یک دم به میان نیامد آن سرو سهی تا عاقبت الامر کناری نگرفت
1 هرگز دل من بی تو قراری نگرفت روزی ز میان تو کناری نگرفت
2 بر باد خیال نقش رویت صنما خون شد دل و دست من نگاری نگرفت
1 یارب نظری کن به جهان از کرمت زیرا که به پای بندگی بر درمت
2 گر یوسف مصری بفروشی به درم من یوسف مصرم و به جان می خرمت
1 شب تا به سحر میان خونم ز غمت چون اشک ز دیده سرنگونم ز غمت
2 پرسی ز من خسته که چونی ز غمم در من نگر و ببین که چونم ز غمت
1 زین بیش روا مدار بر من ستمت دل شاد کنم دمی که مردم ز غمت
2 مردم ز غمت دمی دم ای عیسی دم باشد که شوم زنده به فرخنده غمت
1 جز وصل توأم هیچ نمی باید هیچ جز یاد توأم هیچ نمی باید هیچ
2 هیچست دهان تنگت ای جان و دلم زان لب بجز از هیچ نمی خواهد هیچ