خداوندا به حال ما از جهان ملک خاتون غزل 1157
1. خداوندا به حال ما نظر کن
ز حال نیک و بد ما را خبر کن
...
1. خداوندا به حال ما نظر کن
ز حال نیک و بد ما را خبر کن
...
1. نگارا بر من مسکین نظر کن
ز آب چشم مظلومان حذر کن
...
1. دمی در کوی درویشان گذر کن
به حال زار مسکینان نظر کن
...
1. یک لحظه به سوی ما گذر کن
وز لطف به حال من نظر کن
...
1. این خراب آباد دل معمور کن
ماتم هجران به وصلت سور کن
...
1. برآ به بام و رخت همچو شمع خاور کن
ز آفتاب رخت عالمی منوّر کن
...
1. تا به کی این در زنم در باز کن
با وصالت یک دمم دمساز کن
...
1. مه رویت درخشان کن دو زلفت را پریشان کن
ز روی لطف هم رحمی به حال سینه ریشان کن
...
1. ای سرو سهی قد به سوی ما گذری کن
بر حال دل سوختگانت نظری کن
...
1. دل سرگشته ی حیران برو ترک مناهی کن
بیا بر مسند جانم نشین و پادشاهی کن
...
1. به دل گفتم برو شست دو زلفش را پناهی کن
گوا نه مردم دیده به راهش عذرخواهی کن
...
1. نشین به تخت دل ما و پادشاهی کن
بده تو داد دل ما و هرچه خواهی کن
...