ای رخ مهوشت به کام از جهان ملک خاتون غزل 1133
1. ای رخ مهوشت به کام جهان
زلف شبرنگ تو چو شام جهان
...
1. ای رخ مهوشت به کام جهان
زلف شبرنگ تو چو شام جهان
...
1. مکن تو روی چو خورشید خود ز ما پنهان
که نیست بر دل سرگشته ام جفا پنهان
...
1. شبی چو زلف سیاهت دراز و بی پایان
سودا مهر رخ خوب تو در آن پنهان
...
1. بس روز به عشق تو بریدیم بیابان
بس شب به غم هجر تو بردیم به پایان
...
1. دلم بگرفت از تنها نشستن
دمادم رخ به خون دیده شستن
...
1. مهر روی آن بت سیمین بدن
وآن نگار دلبر شیرین سخن
...
1. تا به کی جان و جهان در سر کارت کردن
پس نظر بر من مسکین به حقارت کردن
...
1. روی او را کجا توان دیدن
یا گلی از وصال او چیدن
...
1. دل به جان آمد از عنا دیدن
وز عنای جهان بلا دیدن
...
1. ای دیده نمی شاید بی دوست جهان دیدن
بی روی دلارایش عالم نتوان دیدن
...
1. به باغ شد دل من صبحدم به گل چیدن
مراد من بود از گل جمال او دیدن
...
1. از دستت ای قلم من خواهم به جان رسیدن
از تو زبان درازی و ز من زبان بریدن
...