ای صبا نیست به عالم از جهان ملک خاتون غزل 1121
1. ای صبا نیست به عالم چو قدش سرو روان
تو برو وز من خاکیش سلامی برسان
1. ای صبا نیست به عالم چو قدش سرو روان
تو برو وز من خاکیش سلامی برسان
1. قدم نه شاه باز ما دمی در کوی درویشان
نظر کن یک زمان از لطف آخر سوی درویشان
1. ای سخت گمان سست پیمان
تا چند زنی مرا به پیکان
1. چشم و ابرویی که او دارد که دارد در جهان
کس میندازد بدین شیوه چنین تیر از کمان
1. سری دارم فدای پای جانان
چگونه سرکشم از رای جانان
1. صبا شاد آمدی از کوی جانان
چه داری راست گوی از بوی جانان
1. ز باد بهاری جهان شد جوان
ز بلبل شنو قصّه دیگر مخوان
1. چون جهانی را تویی روح و روان
رحمتی کن بر دل این ناتوان
1. در چمن تا قد آن سرو روانست روان
خونم از دیده غمدیده روانست روان
1. جان شیرینم تویی دانی که شیرینست جان
گر دهد دستم شبی در پایت افشانم روان
1. چو زلف دوست برآشفت روزگار جهان
از آن برفت چنین سر به سر قرار جهان
1. ای دل غمگین مدار چشم وفا از جهان
زانک ندیدست کس غیر جفا از جهان